غالب
نویسه گردانی:
ḠALB
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حکم مقفع. خال مأمون و یکی از قاتلان فضل بن سهل . در تاریخ گزیده آرد: روزی فضل بن سهل با یکی از ارکان دولت مأمون گفت : سعی من دراین دولت از ابومسلم بیشتر است . او گفت : ابومسلم دولت از قبیله ای به قبیله ای رسانید و تو از برادر به برادر رسانیدی . گفت : اگر عمر باد از قبیله ای به قبیله ای رسانم . [ و وی ] مأمون را برآن داشت تا علی بن موسی الرضا را ولی عهد کرد و دختر خود زینب بدو داد و شعار عباسیان به سبز علویان بدل کرد تا فتنه ٔ علویان فرونشنید. در بغداد از این حرکت مخالف مأمون شدند و او را خلع گردانیدند و خلافت به عمش ابراهیم بن مهدی دادند در محرم سنه ٔ اثنی و مأتین ، بدین سبب مأمون با بنی سهل متهم شد، چون به سرخس رسید خال خود غالب بن حکم مقفع و جمعی را فرمود تا افضل سهل را در حمام بکشتند، مأمون ایشان را به قصاص بکشت ... (تاریخ گزیده ص 312 و 313). و رجوع به غالب بن اسود مسعودی شود.
واژه های همانند
۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن . در اندلس شهری است بنام مدینة غالب بن عبدالرحمن که از مدینه ٔ سالم (یکی دیگر از شهرهای اندلس ) به آن ...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالقدوس . رجوع به ابوالهندی غال ... شود.
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ ابومنصور الوراق . یکی از روات است که از حسن بن عُلیل العنزی روایت کرده است . (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج ...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ اسدی . از شجاعان سپاه مسلمین در محاربه ٔ سعد وقاص و رستم فرخزاد. در حبیب السیر آرد: سعد وقاص با لشکر عرب مغفر...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ الجهضمی در ج 3 البیان والتبیین در کتاب زهددر قسمت شرح حال کسانی که از غضب خودداری می کنند گوید: به غالب ...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مسعرالکلبی اللیثی . قائدی صحابی و از ولات است . پیغمبر اکرم او را در سال فتح مکه جلو فرستاد تا راه را بر ...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن غالب السعدی . از اهالی بصرة است که به اصفهان هم رفته است . محدث است . (ذکر اخبار اصبهان ص 150).
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عثمان الهمدانی . او را بیست ورقه شعر است . (ابن الندیم ).
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عطیة سرقسطی . وی استاد و اجازه دهنده ٔ ابوالوالید محمدبن عریب سرقسطی است . رجوع به الحلل السندسیه ج 2 ص 150 شود.
غالب . [ ل ِ ] (اِخ )ابن غلمون . این نام در یکی از سکه هایی که در طلیطله بدست آمده وجود دارد. (از الحلل السندسیة ص 391).