غالب
نویسه گردانی:
ḠALB
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حکم مقفع. خال مأمون و یکی از قاتلان فضل بن سهل . در تاریخ گزیده آرد: روزی فضل بن سهل با یکی از ارکان دولت مأمون گفت : سعی من دراین دولت از ابومسلم بیشتر است . او گفت : ابومسلم دولت از قبیله ای به قبیله ای رسانید و تو از برادر به برادر رسانیدی . گفت : اگر عمر باد از قبیله ای به قبیله ای رسانم . [ و وی ] مأمون را برآن داشت تا علی بن موسی الرضا را ولی عهد کرد و دختر خود زینب بدو داد و شعار عباسیان به سبز علویان بدل کرد تا فتنه ٔ علویان فرونشنید. در بغداد از این حرکت مخالف مأمون شدند و او را خلع گردانیدند و خلافت به عمش ابراهیم بن مهدی دادند در محرم سنه ٔ اثنی و مأتین ، بدین سبب مأمون با بنی سهل متهم شد، چون به سرخس رسید خال خود غالب بن حکم مقفع و جمعی را فرمود تا افضل سهل را در حمام بکشتند، مأمون ایشان را به قصاص بکشت ... (تاریخ گزیده ص 312 و 313). و رجوع به غالب بن اسود مسعودی شود.
واژه های همانند
۸۹ مورد، زمان جستجو: ۱.۶۳ ثانیه
غالب الظن . [ل ِ بُظْ ظَن ن ] (ع اِ مرکب ) رجوع به غالب ظن شود.
غالب خوزی . [ ل ِ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به غالب خوزستانی شود.
غالب پاشا. [ ل ِ ] (اِخ ) (محمد سعید) وی پسر سیداحمد افندی و رئیس دفتر صدراعظم بود، و در زمان سلطان محمودخان ثانی به مسند صدارت عظمی نایل ...
غالب پاشا. [ ل ِ ] (اِخ ) عبدالحلیم . یکی از متأخران شعرای عثمانی است . وی به تقلید زبان ساده و ناهموار ترکان آناطولی اشعار راجع بلطائف و ...
غالب گشتن . [ ل ِگ َ ت َ ] (مص مرکب ) چیره شدن . غالب گردیدن . اعتلاء.
غالب لیثی . [ ل ِ ب ِ ل َ ] (اِخ ) رجوع به غالب بن عبداﷲ وتاریخ گزیده ص 149 و امتاع الاسماع ج 1 ص 357 شود.
غالب کردن . [ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اظهار. تغلیب . تساند. (منتهی الارب ).
غالب آمدن . [ ل ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) چیره شدن . مسلط شدن در سخن و مناظره و نزاع و جدال : اگر جاهلی به زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیس...
غالب دهلوی . [ل ِ ب ِ دِ ل َ ] (اِخ ) رجوع به غالب نجم الدوله شود.
غالب طهرانی . [ ل ِ ب ِ طِ ] (اِخ ) مؤلف ریاض العارفین آرد: نامش اسداﷲخان و اصلش از آذربایجان . در سن شباب از آداب پیری کامیاب ، به ارباب...