غالب
نویسه گردانی:
ḠALB
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن مساعدبن سعید الحسنی ، شریف مکه . او بعد ازمرگ برادرش سرور در سال (1202 هَ . ق .) امارت مکه یافت . عبداﷲبن سرور فرزند برادرش با او به منازعه برخاست و به دست غالب گرفتار گشت و غالب بدون منازع در مکه امارت کرد. در روزگار امارت او امیر سعودبن العزیز نیرو یافت و با سپاهیان خود بر حجاز هجوم کرد، و غالب با ایشان جنگید و آنان عقب نشستند و به جده رفتند تا محمدعلی پاشا والی مصر با سپاهی بزرگ برای جنگ با سعودیین هجوم کرد. و در ضمن این هجوم غالب را هم گرفت و او را به مصر فرستاد (سال 1228 هَ ق .) و چندی در مصر بود و سپس به آستانه (اسلامبول ) فرستاده شد و ترکان عثمانی او را از اسلامبول به سلانیک تبعید کردند و در آن جا وفات یافت . (اعلام زرکلی ج 2 ص 757).
واژه های همانند
۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۵ ثانیه
غالب . [ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غلبه . غلبه کننده . چیره . قاهر. پیروز. زبردست . توانا. خداوند دست . ظاهر. فایق . فیروز. سرآمده . (آنندراج ). پی...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) نام پیغمبری . (آنندراج ). || یکی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء).
غالب . [ ل ِ ] (اِخ )نام نیای هشتمین حضرت رسول صلی اﷲ علیه وآله ، فرزند وی ابن مالک و پدر کعب که پدر مره است و مره پدر کلاب وکلاب پدر قص...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) لطفعلی بک آذر گوید: اسم شریفش میرزا محمد حسین از سادات رفیعمقدار اصفهان ، نسبتش هم به سلاطین جنت مکان صفویه و هم به س...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) نام موضعی در حجاز. قال کثیر : فدع عنک سلمی اذ اتی الناس دونهاو حلت با کناف الخبیت فغالب الی الابیض الجعدبن عاتکة ا...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) نام برادر سبکری است (یکی از امرای امیر طاهربن محمدبن عمرو اللیث ) که به امر لیث بن علی (یکی دیگر از امرای طاهر) وی ...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) لقب محمد اول از پادشاهان بنی نصر غرناطة. رجوع به محمد اول شود.
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) نام یکی از موالی حکم مستنصر فرمانروای اموی در اسپانیا. (الحلل السندسیة ج 2 ص 212).
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) معروف به ابن غالب . مربی و مؤدب الراضی باﷲ خلیفه ٔ عباسی و برادرش هارون . رجوع به الاوراق محمدبن یحیی صولی چ مصر ...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابجر. در صحبت او اختلاف است . (منتهی الارب ).