اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غالب

نویسه گردانی: ḠALB
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یوسف سالمی ، مکنی به ابومحمد. از مردم عالم مدینه ٔ سالم (از مدن اندلس ). وی عالم به فن اصول بود و چندی درسبته سکنی داشت و سپس به مراکش رفت و در همانجا بسال 576 وفات یافت . (الحلل السندسیه چ مصر ج 2 ص 90).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۱ ثانیه
غالب . [ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غلبه . غلبه کننده . چیره . قاهر. پیروز. زبردست . توانا. خداوند دست . ظاهر. فایق . فیروز. سرآمده . (آنندراج ). پی...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) نام پیغمبری . (آنندراج ). || یکی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء).
غالب . [ ل ِ ] (اِخ )نام نیای هشتمین حضرت رسول صلی اﷲ علیه وآله ، فرزند وی ابن مالک و پدر کعب که پدر مره است و مره پدر کلاب وکلاب پدر قص...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) لطفعلی بک آذر گوید: اسم شریفش میرزا محمد حسین از سادات رفیعمقدار اصفهان ، نسبتش هم به سلاطین جنت مکان صفویه و هم به س...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) نام موضعی در حجاز. قال کثیر : فدع عنک سلمی اذ اتی الناس دونهاو حلت با کناف الخبیت فغالب الی الابیض الجعدبن عاتکة ا...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) نام برادر سبکری است (یکی از امرای امیر طاهربن محمدبن عمرو اللیث ) که به امر لیث بن علی (یکی دیگر از امرای طاهر) وی ...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) لقب محمد اول از پادشاهان بنی نصر غرناطة. رجوع به محمد اول شود.
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) نام یکی از موالی حکم مستنصر فرمانروای اموی در اسپانیا. (الحلل السندسیة ج 2 ص 212).
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) معروف به ابن غالب . مربی و مؤدب الراضی باﷲ خلیفه ٔ عباسی و برادرش هارون . رجوع به الاوراق محمدبن یحیی صولی چ مصر ...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابجر. در صحبت او اختلاف است . (منتهی الارب ).
« قبلی صفحه ۱ از ۹ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.