غباً
نویسه گردانی:
ḠBA
غباً. [ غ َ بَن ْ ] (ع مص ) مصدر فعل غبی است و این فعل بمعانی مختلف بر حسب تفاوت موارد استعمال می آید: غبی الشی ٔ عنه ؛ گول گردید از آن و نه دریافت . (منتهی الارب ). غبی الشی ٔ منه ؛ نهان شد از وی و دانسته نشد. غبی علی الشی ٔ؛ گولی کرد و غفلت ورزید. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
قباء. [ ق َ ] (ع اِ) رجوع به قبا شود.
قباء. [ ق َب ْ باء ] (ع ص ) مؤنث ِ اَقَب ّ. باریک و لاغرمیان . (منتهی الارب ).
قبع. [ ق ُ ] (ع اِ) کرنای و بوق . (منتهی الارب ).
قبع. [ ق َ ] (ع مص ) قِباع . بینی فشاندن خوک . || تاسه افتادن ، گویند: قبع الرجل قبعاً؛ تاسه افتاد او را. || قَبَعَ المَزادةَ، دهان توشه دان...
قبع. [ ق ُ ب َ ] (ع اِ) خارپشت . || جانورکی است دریائی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
یک قبا.[ ی َ / ی ِ ق َ ] (ص مرکب ) یک لاقبا. درویش . فقیر. (یادداشت مؤلف ). که فقط یک قبا بر تن دارد : به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم که حم...
بی قبا. [ ق َ ] (ص مرکب ) (از: بی + قبا) لخت . بی جامه : چون بی بقاست این سفری خانه اندروباکی مدار هیچ گرت پشت بی قباست . ناصرخسرو.رجوع به...
چرخ قبا. [ چ َ ق َ ](اِ مرکب ) چرخ جنسی از اطلس است و چرخ قبا باضافت مقلوبی بمعنی قبای اطلس باشد. (آنندراج ) (غیاث ). چرخی قبا. چرخین قبا. ا...
قبا بستن . [ ب َت َ ] (مص مرکب ) حاضر و آماده ٔ کار شدن : به کردار کله داران چون نوش قبا بستند بکران قصب پوش . نظامی .بستن قبا به خدمت سالار ...
قبا کردن . [ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیراهن قبا کردن ؛ پیرهن چاک کردن . (ناظم الاطباء) : پیراهنی که آید از او بوی یوسفم ترسم برادران غیورش ق...