قبع
نویسه گردانی:
QBʽ
قبع. [ ق ُ ب َ ] (ع اِ) خارپشت . || جانورکی است دریائی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
قبع. [ ق ُ ] (ع اِ) کرنای و بوق . (منتهی الارب ).
قبع. [ ق َ ] (ع مص ) قِباع . بینی فشاندن خوک . || تاسه افتادن ، گویند: قبع الرجل قبعاً؛ تاسه افتاد او را. || قَبَعَ المَزادةَ، دهان توشه دان...
قبا. [ ق َ ] (ع اِ) قَباء. جامه ٔ پوشیدنی را گویند. (برهان ). جامه ای است معروف که از سوی پیش باز است و پس از پوشیدن دو طرف پیش رابا دکمه...
قبا. [ ق ُ ] (اِخ ) نام شهری است بزرگ از نواحی فرغانه که نزدیک شاش واقع است . (معجم البلدان ) (تاریخ بخارا). و آن خرمترین شهری است اندر...
قبا.[ ق ُ ] (اِخ ) قُباء. قریه ای است که چاه معروف قُبا در آن واقع است و مسکن بنی عمروبن عوف انصاری میباشد.این ده در دو میلی شهر مدینه ...
قبا. [ ق ُ ] (اِخ ) جائی است میان بصره و مکه . سری بن عبدالرحمان بن عتبةبن عویمربن ساعدة انصاری گوید : و لها مربع ببرقة خاخ و مصیف بالقصر قص...
قبا. [ ق ُ ] (اِخ )(مسجد...) احمدبن یحیی بن جابر گوید: پیشینیان از یاران پیغمبر که به قریه ٔ قبا وارد شدند در آنجا مسجدی ساختند و تا یک سال که...
قبا. [ ق َ ] (ع اِ) یک نوع گیاه است . (ناظم الاطباء).
قبا. [ ق َ ] (ع اِمص ) پراکندگی . || پایمالی چیزی را. (ناظم الاطباء).
قباء. [ ق َ ] (ع اِ) رجوع به قبا شود.