قبا
نویسه گردانی:
QBA
قبا. [ ق ُ ] (اِخ )(مسجد...) احمدبن یحیی بن جابر گوید: پیشینیان از یاران پیغمبر که به قریه ٔ قبا وارد شدند در آنجا مسجدی ساختند و تا یک سال که قبله ٔ بیت المقدس بود در این مسجد بسوی بیت المقدس نماز میخواندند و چون رسول خدا از مکه به مدینه مهاجرت کرد در این مسجد اقامه ٔ جماعت فرمود. مردم قبا گویند: این مسجدی است که از روز نخست بر اساس تقوی و پرهیزکاری بنیاد شده است و گوینداین مسجد رسول خدا است . این مسجد از آن پس گسترش یافت و بزرگ گردید. عبداﷲبن عمر هرگاه بدین مسجد می آمدبسوی اسطوانه ٔ محلقه که جای نماز رسول خدا است نمازمی گزارد. پیغمبر در مهاجرت به مدینه روزهای دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه و پنجشنبه را در آنجا مانده و جمعه بسوی مدینه حرکت کرد و در مسجد بنی سالم بن عوف نماز جمعه بپا داشت و این نخستین جمعه است که در اسلام بپا داشته شده است . در فضیلت مسجد قبا احادیث فراوانی نقل شده است . (معجم البلدان ). درباره ٔ این مسجد این آیه آمده است : لاتقم فیه ، لمسجد اسس علی التقوی من اول یوم احق ان تقوم فیه ، فیه رجال یحبون ان یتطهروا واﷲ یحب المطهرین . (قرآن 108/9). (الانساب سمعانی ).
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
قبا. [ ق َ ] (ع اِ) قَباء. جامه ٔ پوشیدنی را گویند. (برهان ). جامه ای است معروف که از سوی پیش باز است و پس از پوشیدن دو طرف پیش رابا دکمه...
قبا. [ ق ُ ] (اِخ ) نام شهری است بزرگ از نواحی فرغانه که نزدیک شاش واقع است . (معجم البلدان ) (تاریخ بخارا). و آن خرمترین شهری است اندر...
قبا.[ ق ُ ] (اِخ ) قُباء. قریه ای است که چاه معروف قُبا در آن واقع است و مسکن بنی عمروبن عوف انصاری میباشد.این ده در دو میلی شهر مدینه ...
قبا. [ ق ُ ] (اِخ ) جائی است میان بصره و مکه . سری بن عبدالرحمان بن عتبةبن عویمربن ساعدة انصاری گوید : و لها مربع ببرقة خاخ و مصیف بالقصر قص...
قبا. [ ق َ ] (ع اِ) یک نوع گیاه است . (ناظم الاطباء).
قبا. [ ق َ ] (ع اِمص ) پراکندگی . || پایمالی چیزی را. (ناظم الاطباء).
قباء. [ ق َ ] (ع اِ) رجوع به قبا شود.
قباء. [ ق َب ْ باء ] (ع ص ) مؤنث ِ اَقَب ّ. باریک و لاغرمیان . (منتهی الارب ).
بی قبا. [ ق َ ] (ص مرکب ) (از: بی + قبا) لخت . بی جامه : چون بی بقاست این سفری خانه اندروباکی مدار هیچ گرت پشت بی قباست . ناصرخسرو.رجوع به...
یک قبا.[ ی َ / ی ِ ق َ ] (ص مرکب ) یک لاقبا. درویش . فقیر. (یادداشت مؤلف ). که فقط یک قبا بر تن دارد : به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم که حم...