قبا
نویسه گردانی:
QBA
قبا. [ ق ُ ] (اِخ )(مسجد...) احمدبن یحیی بن جابر گوید: پیشینیان از یاران پیغمبر که به قریه ٔ قبا وارد شدند در آنجا مسجدی ساختند و تا یک سال که قبله ٔ بیت المقدس بود در این مسجد بسوی بیت المقدس نماز میخواندند و چون رسول خدا از مکه به مدینه مهاجرت کرد در این مسجد اقامه ٔ جماعت فرمود. مردم قبا گویند: این مسجدی است که از روز نخست بر اساس تقوی و پرهیزکاری بنیاد شده است و گوینداین مسجد رسول خدا است . این مسجد از آن پس گسترش یافت و بزرگ گردید. عبداﷲبن عمر هرگاه بدین مسجد می آمدبسوی اسطوانه ٔ محلقه که جای نماز رسول خدا است نمازمی گزارد. پیغمبر در مهاجرت به مدینه روزهای دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه و پنجشنبه را در آنجا مانده و جمعه بسوی مدینه حرکت کرد و در مسجد بنی سالم بن عوف نماز جمعه بپا داشت و این نخستین جمعه است که در اسلام بپا داشته شده است . در فضیلت مسجد قبا احادیث فراوانی نقل شده است . (معجم البلدان ). درباره ٔ این مسجد این آیه آمده است : لاتقم فیه ، لمسجد اسس علی التقوی من اول یوم احق ان تقوم فیه ، فیه رجال یحبون ان یتطهروا واﷲ یحب المطهرین . (قرآن 108/9). (الانساب سمعانی ).
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
قبا بستن . [ ب َت َ ] (مص مرکب ) حاضر و آماده ٔ کار شدن : به کردار کله داران چون نوش قبا بستند بکران قصب پوش . نظامی .بستن قبا به خدمت سالار ...
قبا کردن . [ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیراهن قبا کردن ؛ پیرهن چاک کردن . (ناظم الاطباء) : پیراهنی که آید از او بوی یوسفم ترسم برادران غیورش ق...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
قبا ساختن . [ ق َ ت َ] (مص مرکب ) قبا کردن . پیرهن چاک کردن : تا مگر وصل تو یک شب وصله ٔ کارم شوددر فراقت پیرهن را ساختم در تن قبا. سلمان ...
قبا راسته . [ ق َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) قباراستا. قبا سه چاکی . کاسب . بازاری . رجوع به قبا راستا و قبا سه چاکی شود.
قبا راستا. [ ق َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بازاری . قبا سه چاکی . رجوع به قبا سه چاکی شود.
قبا بریدن . [ ق َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) جامه ٔ نو قطع کردن . || کنایه از پوشیدن . در بر کردن . (آنندراج ).
قبا کشیدن . [ ق َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) قبا بستن . (آنندراج ). حاضر وآماده ٔ کار شدن . رجوع به قبا بستن شود : گل وقت صبح پرده ٔ تزویر چاک ...
گلگون قبا. [ گ ُق َ ] (ص مرکب ) صفت کشته ای که لباس او خونین باشد. کشته ای که قبا و جامه ٔ او خون آلوده باشد : یوسف گلگون قبا وای علی اکبرم...
حره ٔ قباء. [ ح َرْ رَ ی ِ ق ُ ] (اِخ ) موضعی در قبلی مدینة. و ذکر آن در حدیث آمده است . (معجم البلدان ).