غبغب . [ غ َ غ َ] (اِخ ) نام بتی . || کوهچه ای به منی . (منتهی الارب ). کوهکی است در منی که محل نحر بوده است . گویند معتب بن قیس خانه ای موسوم به غبغب داشته که نزد مردم مانند خانه ٔ کعبه محترم بود و در آن حج می کردند. || جایگاهی است در طایف که در آنجا برای لات و عزی شتر نحر می کردند و مخزن هدایایی که به این دو بت تقدیم می شده در این محل بوده است . (از معجم البلدان ). و قیل هو صنم کان مستقبل الرکن الاسود و له غبغبان اسودان من حجارة تذبح بینهما الذبائح و الغبغب . حجر بین یدی الصنم کان لمناف مستقبل رکن الحجر الاسود مثل الحجر الذی ینصب عند المیل منه الی المدینة ثلاثة فراسخ . قال ابوالمنذر: و کان للعزی منحر ینحرون فیه هدایاهم یقال له الغبغب فله یقول الهذلی یهجو رجلاً تزوَّج امراءة جمیلة یقال لها اسماء
: لقد نکحت اسماء لحی بقیرة
من الادْم اهداها امرؤ من بنی غنم
رأی قذعاً فی عینها اذ یسوقها
الی غبغب العزی فوضع بالقسم .
و کانوا یقسمون لحوم هدایاهم فیمن حضرها و کان عندها فلغبغب یقول نهیکة الفزاری لعامربن الطفیل
: یا عام لو قدرت علیک رماحنا
و الراقصات الی منی بالغبغب
للمست بالرصعاء طعنة فاتک
حران او لثویت غیر محسب .
و له یقول قیس بن منقذبن عبید ضاطربن حبشیة ابن سلول الخزاعی ولدته امراءة من بنی حداد من کنانة و ناس یجعلونها من حداد محارب و هو قیس بن الحدادیة الخزاعی
: تکساً ببیت اﷲ اول خلقه
والا فانصاب یسرن بغبغب .
(معجم البلدان ).
رجوع به بت شود.