اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غدر

نویسه گردانی: ḠDR
غدر. [غ َ دَ ] (ع اِ) ج ، اغدار. واحد آن غدرة. (از اقرب الموارد). جای درشت سنگریزه ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زمین درشت پر از سنگ ، چنانکه ستور در آن نفود نتواند کرد، و گفته اند زمین نرم ناهموار است که در آن پناهگاه درندگان و جاهای فروریخته و شکافها باشد. (از اقرب الموارد). زمین سوراخهای گذاره دیرینه دار که ستور در آن نتوانست رفت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ۞ || هرآنچه ترا پنهان کند و دیدگان را سد کند. (از اقرب الموارد). || سنگ بزرگ . (منتهی الارب ). سنگها با درختان . (اقرب الموارد). || رجل ثبت الغدر، مرد ثابت و برپای در کارزار، و در جمیع امور که پیش گیردو درآید در آن ، و یقال : ما اثبت غدره ؛ ای اثبته فی الغدر، و یقال : ذلک للفرس و للرجل اذا کان لسانه یثبت فی موضع الزلل و الخصومة. (منتهی الارب ). || آنچه سپس گذارند آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).آنچه فروگذاشته شود از چیزی . (اقرب الموارد). غدرة.(منتهی الارب ). غدارة. || فی النهر غدر؛ هو ان ینضب الماء و یبقی الوحل . (اقرب الموارد). || (مص ) آب باران خوردن : غدر غدراً. || تاریک گردیدن شب : غدر اللیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تاریک شدن شب . (تاج المصادر بیهقی ). || سپس ماندن ناقه از گله : غدرت الناقة؛ غدرت الشاةعن الغنم کذلک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پا پس ماندن شتر و گوسفند از گله . (تاج المصادر بیهقی ). || بازماندن کسی پس از مرگ دیگران : غدر فلان بعد اخوته ؛ ماتوا و بقی هو. (از اقرب الموارد). || عقب ماندن : غدر عن اصحابه ؛ تخلف . (از اقرب الموارد). || سنگریزه ناک گردیدن زمین : غدرت الارض . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || سیر شدن گوسفندان در چراگاه به اول گیاه : غدرت الغنم فی المرتع. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غدرت الغنم ؛ شبعت فی المرتع فی اوّل نبته . (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
غدر. [ غ َ ] (اِ) جیبه ٔ جامه . (برهان ) (جهانگیری ). جبه و جامه ٔ رزم است که در هند متعارف بوده و آن را غدرک نیز گفته اند. (آنندراج ) (انجمن ...
غدر. [ غ َ ] (ع مص ) بیوفائی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). بیوفائی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). نقض عهد و خیانت ، و گوین...
غدر. [ غ َ ] (اِخ ) دهی است به انبار. (منتهی الارب ). از قرای انبار است . (معجم البلدان ). شهری است به انبار و به گفته ٔ مالینی احمدبن محم...
غدر. [ غ ُ دَ ] (ع ص ) مرد بیوفا، و اکثرما یستعمل هذا بالنداء فی الشتم ، یقال : یا غدر (ممنوعة) الست اسعی فی قدرتک ، و یقال فی الجمع یا آل غدر...
غدر. [ غ ُ دَ ] (اِخ ) بر وزن زفر، از دهستانهای یمن ودر آنجاست «ناعط» که دژ عجیبی از بناهای قدیم است . غدر را به تصحیف عُذَر نیز گویند. (معج...
غدر. [ غ ُ دُ ] (ع اِ) ج ِ غدیر. (اقرب الموارد). || ج ِ غَدور. (اقرب الموارد). حیله گران و غدّاران . (ناظم الاطباء).
بی غدر. [ غ َ ] (ص مرکب ) (از: بی + غدر) بی مکر. بی حیله . بی نیرنگ . دور از غدر و حیله : صدر دریادل نظام الدین که باشد از قیاس پیش دریای دل ...
غدر کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب )بی وفائی کردن . فریب دادن . پیمان شکستن . کید و مکر وحیله کردن . ختر. (ترجمان القرآن ذیل ختر) (تاج المصاد...
غدر ساختن . [ غ َ ت َ ](مص مرکب ) بی وفائی و مکر و خیانت کردن : کسی کوبر پدر این غدر سازددگر بیگانگان را کی نوازد.نظامی .
قدر. [ ق َ ] (ع اِ) اندازه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) مقدار. (آنندراج ) : متحیر نه در جمال توام عقل دارم به قدر خود قدری . سعدی .فارغی از قدر جوا...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.