اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غذی

نویسه گردانی: ḠḎY
غذی . [ غ ِ ] ۞ (ع اِ) اماله ٔ غذا. (غیاث اللغات ) (آنندراج به نقل از شرح خاقانی ). ممال غذاء :
زاید از اهتمام او گردون
در عروق صلاح خون غذی .

ابوالفرج رونی .


مرد عاقل که بر ره داد است
غذی او زباده و باد است .

سنائی .


به دولت تو که جان را ز بهر اوست حیات
به نعمت تو که تن را ز بهر اوست غذی .

ادیب صابر.


امروز غذای تو دهند از جگر خاک
فردا غذی خاک دهند از جگر تو.

خاقانی .


قوت روان خسروان شمه ٔ خاک درگهش
چون غذی ملائکه باد ثنای ایزدی .

خاقانی .


غذی از جگر پذیرد همه عضوها ولیکن
غذی از دهان به یک ره به سوی جگر نیاید.

خاقانی .


تا غذی گردی بیامیزی به جان
بهر خواری نیستت این امتحان .

مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر سوم ص 237).


شو غذی و قوت و اندیشها
شیر بودی شیر شو در بیشها.

مولوی (مثنوی دفتر سوم ص 238).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن حبیش .وی از سفیان بن عیینه روایت کند. و حسن بن سفیان شیبانی از او روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 408 ب ...
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (939-1004 هَ . ق ). محمدبن عبداﷲبن احمد خطیب عمری تمرتاشی غزی حنفی ، ملقب به شمس الدین . او در عصر خودشیخ حنفیه و ...
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن عبید. ابن قتیبة از او روایت کند. (از انساب سمعانی ورق 408 ب ).
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن عمروبن الجراح غزی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از مالک بن انس و ولیدبن مسلم و ضمرةبن ربیعة و رفادبن الجراح روایت ...
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن قاسم غزی . رجوع به ابن قاسم غزی و معجم المطبوعات ج 2 ستون 1416 شود.
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (977-1061هَ . ق .) محمدبن محمدبن محمدبن احمد ۞ غزی عامری دمشقی ، ملقب به نجم الدین . مورخی متتبع و ادیب بود. وی ...
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (904-984 هَ . ق .) محمدبن محمدبن محمد غزی عامری دمشقی ، بدرالدین بن رضی الدین . او فقیه و عالم به اصول و تفسیرو حد...
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) یوسف غزی مدنی . او راست : مجموعه ٔ رسائل اربعة:1 - رفع الاشتباه حدیث من صلی فی مسجد اربعین صلاة. 2 - تنبیه الانام...
غضی . [ غ َ ضا ] (ع اِ) بیشه و جنگل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غیضة. (تاج العروس ). || اهل الغضی ۞ ؛ باشندگان نجد. (منتهی الارب ). اهل ن...
غضی . [ غ َ ضَن ْ ] (ع مص ) غضی ابل ؛ دردناک شکم گردیدن (شتر) از خوردن غضا. (منتهی الارب ). دردناک شدن شکم شتر از خوردن غضا: غضیت الابل غ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۷ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.