اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غرار

نویسه گردانی: ḠRʼR
غرار. [ غ ِ ] (ع اِ) ج ، اَغِرَّة. (اقرب الموارد). دم تیر و نیزه و شمشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) : مگر غبار فتنه را که زمان از زمین بلا انگیخته بود تسکین دهد و غرار عنا را که قضا و قدر ازنیام جفا آهیخته بود کُند، کنَد. (جهانگشای جوینی ). || اندک از خواب و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خواب اندک . (دهار) : و هر دو غرار پاس و نعاس او از مساکن جفون نفار و فرار گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 424). واطاقتا ازحسرت متواتری که گرفتارش را نه در دل قراری ممکن ، ونه در دیده غراری متصور. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 442). || کالبد که بر آن پیکان دوزند تا درست گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تیری که بدان تیرهای دیگر راست سازند. المثال الذی تضرب علیه النصال لتصلح . (اقرب الموارد). || روش .یقال : رمیت ثلاثة اسهم علی غرار واحد؛ ای علی مجری واحد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ولدت ثلاثة بنین علی غرار؛ ای بعضهم خلف بعض لیس بینهم جاریة. (اقرب الموارد). طریقه و طور. (غیاث اللغات ). || اندازه . نمونه . || شتاب ، یقال : اتاه علی غرار؛ ای علی عجلة. || مقدار، یقال : هذا الیوم غرار شهر؛ ای طول شهر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || غرار الصلوة؛ کمی در رکوع و در سجود و در طهارت ، و منه الحدیث : لاغِرارَ فی الصلوة. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (آنندراج ). || غرار التسلیم ؛ سلام علیکم گفتن یا به علیک جواب دادن و بس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الغرار فی التسلیم ، ان یقول سلام علیک ؛ او ان یرد بقوله و علیک السلام بالافراد لا و علیکم السلام بالجمع. (اقرب الموارد). || (مص ) ناروا گردیدن بازار. (آنندراج ). کسادالسوق . (اقرب الموارد). ناروا شدن بازار. || کم شدن شیرناقه . (اقرب الموارد) (آنندراج ). کم شیری . || نقصان . (مهذب الاسماء). کمی و نقصان . (غیاث اللغات ). || خورش دادن مرغ چوزه را. (منتهی الارب ): غر الطائر فرخه ؛ زقه ، و منه یقال : غُرَّ فلان من العلم ما لم یُغَرَّ غیره ؛ ای زق و علم . (اقرب الموارد). || چرانیدن شتر. (اقرب الموارد). || فرورفتن آب به زمین . نضب . غَرّ. (اقرب الموارد). || خوردن غِرغِر ۞ . غَرّ. (اقرب الموارد) (المنجد). || شریف شدن . غِر گردیدن . (المنجد). در اقرب الموارد به این معنی غرارة آمده : دین را سور و یا خود سِوار است و ملک را مرغ و یا عفار، و عزت را رکن و یا غرار، و مجد را نور یا عرار. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 443). || مصدر دوم باب مفاعله به همه ٔ معانی مغارَّة. رجوع به مغارة شود.
امثال :
سبق درته غراره ؛ این مثل را در مورد شتافتن به چیزی قبل از هنگام آن گویند. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
قرار کردن . [ ق َ ک َدَ ] (مص مرکب ) آرام کردن . آرام گرفتن : کرده اهل مشرق و مغرب به انصافت قرارگشته چشم ملت و دولت به اقبالت قریر. ام...
قرار گرفتن . [ ق َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) ساکن شدن . || آسوده گشتن . راحت شدن . || آرام گرفتن . (ناظم الاطباء) : وزارت از بر تو رفت ۞ ب...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ازین قرار. [ اَ ق َ ] (ق مرکب ) مخفف از این قرار. ازین گونه . ازین قبیل . از این نوع . بهمین وجه : بزیر خاک دلم گر ازین قرار طپدبرون خاک ...
قرار داشتن . [ ق َ ت َ ] (مص مرکب ) ثبات ورزیدن . || ثابت شدن . مقرر شدن . معین شدن . (ناظم الاطباء).
قرار و مدار. [ ق َ رُ م َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بند و بست . || عهد. || شرط. (ناظم الاطباء). رجوع به قرار مدار شود.
قول و قرار. [ ق َ / قُو ل ُ ق َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) عهد و پیمان . رجوع به قول شود.
قرار گرفتن بر چیزی. بر چیزی قرار گرفتن. قرار یافتن بر چیزی. قرار در اینجا به معنای تصمیم و رأی و حکم نهایی و محکم و تخلف‌ناپذیر و تغییرناپذیر است: «و ...
زدن، شلیک کردن، تاختن، تازش - آفند - حمله کردن (حقیقی و مجازی) (فرهنگ بزرگ سخن). هدف و قرار دو واژه ی عربی است و همتای پارسی ترکیب: هدف قرار دادن این ...
این سه واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: انانوتان ánânutân (سنسکریت: ánanuttâna) **** فانکو آدینات 09163657861
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.