غرث
نویسه گردانی:
ḠRṮ
غرث . [ غ َ رَ ] (ع مص ) گرسنه گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرسنه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). گرسنگی . (غیاث اللغات ) (دهار). جوع .
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
قرس . [ ق َ ] (ع اِ) سرمای سخت . || (ص ) سرد. (منتهی الارب ). بارد. (اقرب الموارد). || سردتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پشک سط...
قرس . [ ق َ رَ ] (ع ص ) بسته و فسرده از آب و جز آن . (منتهی الارب ). جامد. || سرمای سخت . || (مص ) سخت گردیدن سرما. || فسردن آب . (اقرب ...
قرس . [ ق ِ ] (ع اِ) پشه ٔ خرد و ریزه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
قرس . [ ق ِ ] (اِخ )کوهی است در حجاز در دیار جهینه . (معجم البلدان ).
قرص . [ ق َ ] (ع مص ) شکنجیدن به دو انگشت . || گزیدن کیک . || زواله برکندن زن ازخمیر. || به سرانگشت گرفتن و بریدن و خمیر گستردن . و ف...
قرص . [ ق َ رَ ] (ع مص ) پیوسته داوری کردن در حسب . || همیشگی نمودن بر غیبت . (منتهی الارب ).
قرص . [ ق ُ ] (ص ) محکم . قایم .
قرص . [ ق ُ ] (ع اِ) کلیچه . (منتهی الارب ) (مقدمة الادب زمخشری ). || گرده ٔ آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قرصة شود. ج ، قَرِصَة،...
قرص . [ ق ُ ] (ع اِ) ۞ حب که جهت معالجه ٔ امراض یا تسکین درد مورد استفاده دارد : و پلپل وسپندان در آن قرصها تعبیه کرد. (سندبادنامه ص 97...
قرص . [ ق ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ قُرْص . (منتهی الارب ).