غرث
نویسه گردانی:
ḠRṮ
غرث . [ غ َ رَ ] (ع مص ) گرسنه گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرسنه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). گرسنگی . (غیاث اللغات ) (دهار). جوع .
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
غرس الدین . [ غ َ سُدْ دی ] (اِخ ) الظاهری (1410- 1467 م .). حاکم اسکندریه و امیر حج بود (1436). به امارت کرک و صفد رسید. کتاب «زبدة کشف الم...
غرس کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نشاندن درخت را. نشاندن . بنشاندن . کشتن و کاشتن درخت . رجوع به غرس شود.
قرص کمر. [ ق ُ ص ِ ک َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ تخم گیاهی است از تیره ٔ گیاهان سماقی ۞ درشت و دارای مغز نشاسته ای که برای ساخت...
غرس النعمة. [ غ َ سُن ْ ن ِ م َ ] (اِخ ) محمدبن هلال بن محسن بن ابراهیم الصابی . قفطی در تاریخ الحکماء (ص 110) وی را از مؤلفین کتب تاریخ می...
غرس الدولة. [ غ َ سُدْ دَ / دُو ل َ ] (اِخ ) رجوع به محمدبن حسن غرس الدولة شود.
قرص رویین . [ ق ُ ص ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به معنی گهریال ، و این لفظ ساخته ٔ هندیان فارسی دان است . (آنندراج ).
قرص سیمین . [ ق ُ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از ماه است . (آنندراج ).
قرص و قایم . [ ق ُ ص ُ ی ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) محکم و استوار.
پر و پا قرص . [ پ َ رُ ق ُ ] (ص مرکب ) استوار. محکم . متین .