اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غرس

نویسه گردانی: ḠRS
غرس . [ غ َ ] (ع مص ) درخت نشانیدن بر زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) ۞ . مغروس نعت است از آن . (آنندراج ). درخت نشاندن و چیزی کاشتن .(برهان قاطع). درخت نشاندن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ). نشاندن . نشانیدن . درنشاندن . غرز. || قلمه کردن . قلمه زدن . خواباندن (مثلاً شاخه ٔ مو را). غُروس . غِراس . غِراسه . || از نوک وارد کردن ۞ .گذاشتن : و غرسوا فی الشموع العنبر و العود. (دزی ج 2ص 206). || غرس کسی نعمتی را؛ به جای آوردن آن : غرس فلان عندی نعمةً؛ اثبتها. (از اقرب الموارد). || (اِ) درخت نشانده . ج ، اغراس ، غِراس .(منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، غُروس . جج ، غروسات . (دزی ج 2 ص 206). نهال . (مقدمةالارب ). درخت در زمین نشانده شده . (غیاث اللغات ). مغروس . و منه یقال : انا غرس یده و نحن غرس یده . (اقرب الموارد) : غرس معانی او به لطف تربیت و طیب آب و تربت ، شاخها کشیده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 284). و نخواست غرس نعمتی که در حق او نشانده بود به یک عثرت از بیخ برآرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 342).
با هزاران آرزومان خوانده است
بهر ما غرس کرم بنشانده است .

مولوی (مثنوی ).


چون در این جو دید غرس سیب مرد
دامنش را دید آن پرسیب کرد.

مولوی (مثنوی ).


اندران زندان ز ذوق بیقیاس
بشکفد چون گل ز غرس تن حواس .

مولوی (مثنوی چ کلاله ٔخاور ص 403).


|| القضیب الذی ینزع من الحبة ثم یغرس . (از اقرب الموارد) (تاج العروس ). || مو تازه . || شاخه یا ریشه ٔ یک گیاه ، مترادف اصل . || دُم انجیر. || نوعی خرما. || نان خرمائی مرباکرده و پرورده .(دزی ج 2 ص 206). || غراب کوچک . غِرس . (از اقرب الموارد). || وادی الغرس ؛ رودباری نزدیک فدک . (منتهی الارب ). وادئی میان معدن النقرة و فدک است . (از معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
غرس . [ غ َ / غ َ رَ ] (اِ) قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی . (برهان قاطع) (مجمع الفرس ) (از فرهنگ شعوری ). خشم و تندی . (فرهنگ اسدی نخجوانی...
غرس . [ غ َ ] (اِخ ) (ابن الَ ...) شمس الدین محمد مصری . فقیه حنفی بود، به سال 1525م . از دنیا رفت . از تألیفات وی «الفواکه البدریة فی القض...
غرس . [ غ َ ] (اِخ ) (بئر...) چاهی است در مدینه ، منه الحدیث : غرس من عیون الجنة، و غسل (ص )منها. (منتهی الارب ). چاهی است در قبا مدینه که ...
غرس . [ غ ُ ] (ص ) درتداول عامه ، محکم . استوار. قرص . رجوع به قرص شود.
غرس . [ غ ِ ] (اِ) قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی . (از برهان قاطع). غرش . غراش . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || خراش .(برهان قاطع). غرش ...
غرس . [ غ ِ ] (ع اِ) آب و جز آن که با بچه بیرون آید از رحم ، و پوست که بر روی جنین باشد، و اگر آن پوست را بر روی او بعد زائیدن بگذارند د...
بئر غرس . [ ب ِءْرِ غ َ ] (اِخ ) چاهی در مدینه . (از معجم البلدان ).
غرس الدین . [ غ َ سُد دی ] (اِخ ) رجوع به ابن شاهین شود.
غرس الدین . [ غ َ سُدْ دی ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد الخلیلی المدنی الانصاری . فقیه شافعی ، در ادب و فضل مقامی داشته است . اصل وی از خلیل (د...
غرس الدین . [ غ َ سُدْ دی ] (اِخ ) شیخ غرس الدین ابراهیم بن شهاب الدین بن الشیخ احمد النقیب . او راست : رساله ٔ الربع المجیب که مشتمل بر مقدم...
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.