اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غرش

نویسه گردانی: ḠRŠ
غرش . [ غ ُ رِ / غ ُرْ رِ ] (اِمص ) ۞ اسم مصدر از غریدن . آواز بامهابت حیوانات . (فرهنگ رشیدی ). آواز کردن و هیبت ۞ . (غیاث اللغات ). آواز مهیب . غُرِّشت . (حواشی برهان قاطع چ معین ). آواز شیر و ببر و پلنگ و مانند آن . آواز رعد. غرنبه . (برهان قاطع). غریدن . (آنندراج ). غریدن با قهر و غضب . (ناظم الاطباء). غرش شیر. غرش پلنگ . غرش رعد. (ازیر. تندر). غرش ابر. غرش کوه :
خاقانیا ز غرش بیهوده شان مترس
کز آب و نار هیچ ندارد سحابشان .

خاقانی .


آه صبح است مگر نحل که بر شه ره غار
غرش افکنده و عریان به خراسان یابم .

خاقانی .


ترک خواب وغفلت خرگوش کن
غرش این شیر ای خرگوش کن .

مولوی (مثنوی ).


- به غرش درآمدن ؛ غرش کردن :
کهن جامه اندر صف آخرین
به غرش درآمد چو شیر عرین .

سعدی (بوستان ).


- || خشم آلوده شدن . (آنندراج ).
- غرش افکندن ؛ غرش کردن .رجوع به غرش کردن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
غرش فرنجی . [ غ ِ ش ِ ف َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لیره . سکه . یک فرانک . (دزی ج 2 ص 206).
غرش افکنده . [ غ ُرْ رِ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غرش کرده . غریده . آواز مهیب درآورده . رجوع به غرش شود : آه صبح است مگر نحل که بر شه ...
قرش . [ ق َ ] (ع مص ) بریدن و گرد کردن از اینجا و آنجا و فراهم آوردن بعض چیزی را به سوی بعض . گویند: قرشه قرشاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطبا...
قرش . [ ق َ ](ع اِ) طائفه ٔ بزرگی هستند از ماهیان غضروف استخوان دریایی که در دریاهای جهان پخش میباشند ولی دریاهای گرمسیری را برمیگزینند. د...
قرش .[ ق ِ ] (اِ) پول رایج مصر برابر ده ملیم . هر هزار ملیم یک جینه ٔ مصری است . (دایرةالمعارف فرید وجدی ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.