غرفة. [ غ ُ ف َ ] (ع اِ) یک مشت آب . ج ، غِراف ، و هو اسم للمفعول لانک ما لم تغرفه لاتسمیه غرفة. (منتهی الارب ). به قدر یک مشت . (غیاث اللغات ). یک کف دست آب برداشته . (مجمل اللغة). یک کف آب . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). آنچه از آب و یا امثال آن با کف دست برگیرند. مشت . حثی . جرعه . (مهذب الاسماء)
: الامن اغترف غرفةً بیده . (قرآن
249/2). چون به پیش آب رسیدند دست به پشت اسب مالیدند و یک غرفه آب برگرفتند. (قصص الانبیاء ص
143). || برواره . (منتهی الارب ). ج ، غُرُفات ، غُرَفات ، غُرفات ، غُرَف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بالاخانه بر کنار بام . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پرواره ؛ یعنی خانه ٔ بالا. (دهار). خانه ٔ بالایی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بالاخانه . برواره ؛ یعنی خانه ٔ کوچک بالای بام که در آن دریچه ها هرطرف باشد. حجره بر بام . پرواره . (آنندراج ). فرواره .(نصاب الصبیان ). علیة. (اقرب الموارد)
: این قصر خجسته که بنا کرده ای امسال
با غرفه ٔ فردوس به فردوس قرین است .
منوچهری .
به هشت بَهو بهشت اندرین سه غرفه ٔ مغز
به هفت حجله ٔ نور اندرین دو حجره ٔ خواب .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 52).
پیش آن شاهدان قصر بهشت
غرفه ای بود برکشیده ز خشت
خواجه بر غرفه رفت و بست درش
بازگشتند رهبران ز برش
بود در ناف غرفه سوراخی
روشنی تافته درو شاخی .
نظامی .
خواهر از غرفه بدید و دریچه برهم زد. پسر دریافت ، دست از طعام بازکشید. (گلستان سعدی ). امیر دزدان از غرفه بدید و بشنید و بخندید. (گلستان سعدی ).
به زیر آمد از غرفه خلوت نشین
به پایش درافتاد سربر زمین .
سعدی (بوستان ).
|| از لطائف اللغات معنی دریچه نیز مستفاد می شود. (غیاث اللغات ). دریچه ٔ پنجره . (از فرهنگ شعوری ). || در تداول امروز مطلق اطاق یاقسمی مجزا از سالنی : غرفه ٔ کشاورزی . || توک موی . (منتهی الارب ) (آنندراج )
۞ . الخصلة من الشعر. (اقرب الموارد). || رسن گردن شتر که به گره ٔ سهل بسته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ریسمان گردن شتر که به گره ٔ آسان گشای بسته باشند. (ناظم الاطباء). الحبل المعقود بانشوطة یعلق فی عنق البعیر. (اقرب الموارد). || آسمان هفتم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). السماءُ السابعة، کقوله : سَوّی ̍ فاغلق دون غرفةِ عرشه . (اقرب الموارد).