گفتگو درباره واژه گزارش تخلف غرو نویسه گردانی: ḠRW غرو. [ غْرُ / غ ُ رُ ] (اِخ ) معرب گرو ۞ نقاش و مصورفرانسوی است . (از اعلام المنجد). رجوع به گرو شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی غرو غرو. [ غ َرْوْ ] (اِ) نای میان تهی باشد که نوازند و به عربی مزمار خوانند. || نای چیزی نوشتن . خامه . (برهان قاطع). نی میان تهی که آن را ک... غرو غرو. [ غ َرْوْ ] (ع اِ) شگفت ، یقال : لاغَرْوَ؛ ای لاعجب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). لا غَرْوَ و لاغروی من کذا؛ ای لا عجب . (اقر... غرو غرو. [ غ َرْوْ ] (اِخ ) (الَ ...) جائی در نزدیکی مدینه است . عروةبن الورد گوید : عفت بعدنا من ام حسان غضورو فی الرمل منها آیة لاتغیرو بالغرو ... غرو کردن غرو کردن . [ غ ِ رَ / رُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول خانگی عامه به مزاح ، لباس نیکو پوشیدن و زینت کردن و مصمم شدن برای رفتن به جائی : ... قرو قرو. [ ق َرْوْ ] (ع اِ) حوض . || جوی بزرگ ودراز که در آن ستوران آب خورند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || زمین که قطع نشود... قرو قرو. [ ق َرْوْ ] (ع مص )آهنگ کردن و جستن بلاد. || پیروی نمودن . || نیزه زدن . || فراخ و کلان گردیدن پوست خایه از باد یا از آب یا از ... قرو قرو. [ ق َرْوْ ] (اِخ ) یکی از قلعه های یمن در طرف صنعاء، و ازآن ِ طائفه ٔ بنی هرش است . (معجم البلدان ). قروء قروء. [ ق ُ ] (ع اِ)ج ِ قُرْء. (ترجمان ترتیب عادل ). رجوع به قرء شود. غر و فر غر و فر. [ غ ِرْ رُ ف ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ناز و غمزه . قر و غمزه . ترکیبی از: غر + فر. رجوع به همین مدخل ها شود. غر و غر غر و غر. [ غ ُرْ رُ غ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) به معنی غرغر. (فرهنگ شعوری ). رجوع به غرغر شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود