اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غریر

نویسه گردانی: ḠRYR
غریر. [ غ ُ رَی ْ ] (ع اِ) جانوری است بین سگ و گربه ، پاهایش کوتاه و به رنگ خاکستری . در امثال عرب گفته اند: «اسمن من غریر» جانوری است از نوع راسو (ابن عرس ) فک و دندان آن بزرگتر از نمس . (قسمی راسو) است و به همین جهت برای گیاهخواری آماده می باشد. پاهای وی قوی و کوتاه است و چنگالهای درازی برای کندن دارد.موی وی زبر و دراز سنجابی و دارای خالهای سیاه در پشت ، لیکن خالهای شکم و پاهای آن سیاه است . صورت وی سفید با خط سیاه عریض در هر جهت است . طول غریر اهلی به سه پا میرسد و بی آزار میباشد. هنگام شب بیرون آید و به دنبال طعمه رود، و روز را در سوراخهای عمیق میگذراند. غالباً از حشرات و ریشه های گیاهان و گاهی با تخم مرغان و موشها و خرگوشهای کوچک تغذیه می کند. (ازالموسوعة العربیة). غرغور. (المنجد) (الموسوعة العربیة). یغر. (المنجد). غریرا. زبزب . (الموسوعة العربیة). || (اِ مصغر) شتر نر، و آن ترخیم تصغیری از اَغَرّ است چنانکه در احمد، حُمَید گویند و ابل غریریه منسوب بدان است . ذوالرمة گوید :
حراجیج مما ذمرت فی نتاجها
بناحیة الشجر الغریر و شدقم .
یعنی آن شتران از نسل این دو فحل بودند و غریر و شدقم را اسم دو قبیله آورده است . (از تاج العروس ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
غریر. [ غ َ ] (ع ص ) فریفته . به باطل امیدوارنموده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مغرور. (اقرب الموارد). ج ، غُرّان . (اقرب الموارد). || تحذی...
غریر. [ غ َ ] (اِخ ) لقب عبدالعزیزبن عبداﷲ. وی از ابن انباری و غرون موصلی حکایت کند، و از ابی یعلی و ابواسحاق ابراهیم بن لاجین الاغری حدیث...
غریر. [ غ َ ] (اِخ ) نام قبیله ای است . (از تاج العروس ). رجوع به غُرَیر (به معنی شتر نر) شود.
غریر. [ غ ُ رَی ْ ] (اِخ ) ابن المتوکل . در ایام مروان حمار شهرتی داشته است . (از تاج العروس ).
غریر. [ غ ُ رَی ْ ] (اِخ ) ابن مغیرةبن حمیدبن عبدالرحمن بن عوف الزهری . یعقوب بن محمدبن عیسی بن غریر فرزند اوست . (از تاج العروس ). سمعانی در ...
غریر. [ غ ُ رَی ْ ] (اِخ ) ابن طلحه ٔ قرشی . وی پسر طلحةبن عبیداﷲ صحابی جلیل است که او از عشره ٔ مبشره ویکی از اصحاب ششگانه ٔ شوری بود. (از ...
غریر. [ غ ُ رَی ْ ] (اِخ ) ابن هیازع بن هبةبن جماز الحسینی . امیر مدینه بود. به سال 825 هَ . ق . در قاهره درگذشت . (از تاج العروس ).
قریر. [ ق َ ] (ع ص ) رجل قریرالعین ؛ مرد خنک چشم . (منتهی الارب ) : ادب رابه من بود بازو قوی به من بود چشم کتابت قریر. ناصرخسرو.بر سر لشکر ک...
قریر. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) شهری است بین نصیبین و رقه . (از معجم البلدان ).
حنظل است که به هندی اندراین گویند.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.