اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غزا

نویسه گردانی: ḠZʼ
غزا. [غ َ ] (ع مص ) با دشمن دین جنگ کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غزاة. غزوة. جنگ و جدال . این کلمه به همین صورت در عربی نیامده است . ظاهراً همان غَزاة است که در نظم و نثر فارسی تاء آخر را انداخته اند، نظیر مدارا (مداراة) : خواجه با امیر محمود به غزوه ها رفته بوده است و من نبوده ام ، و برمن پوشیده است که آن غزاها بر طریق سنت مصطفی (ع ) هست یا نه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 522). به غزا رفتم به گنجه ، که غزای هندوستان بسیار کرده بودم . (منتخب قابوسنامه ص 44).
به زخم تیر غزا بیخ کافران برکند
چو دید روی علی را و حال پیغمبر.

ناصرخسرو.


آنکو به هندوان شد یعنی که غازیم
از بهر بردگان نه زبهر غزا شده ست .

ناصرخسرو.


بیا کعبه ٔ عزت دل ز عزی
تهی کن کز این به غزائی نیابی .

خاقانی .


هندوی میرآخورش دان آن دو صفدر کز غزا
هفت دریا را به رزم هفتخوان افشانده اند.

خاقانی .


رستم کیقبادفر حیدر مصطفی ظفر
همره رخش و دلدلش فتح و غزای راستین .

خاقانی .


چون درآمد علتی اندر غزا
تیغ را دیدم نهان کردن سزا.

مولوی (مثنوی ).


چه غزا ما بی غزا خود کشته ایم
ما به تیغ فقر بی سر گشته ایم .

مولوی (مثنوی ).


چون بیامد از غزا بازآمدند
طالب آن وعده ٔ ماضی شدند.

مولوی (مثنوی ).


خصمی که تیر کافرش اندر غزا نکشت
خونش بریخت ابروی همچون کمان دوست .

سعدی (طیبات ).


مردی که در مصاف زره پیش بسته بود
تا پیش دشمنان نکند پشت بر غزا.

سعدی .


- امثال :
زن از غازه سرخرو شود و مرد از غزا . (مجموعه ٔ امثال طبع هند).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
قضا و قدر. [ ق َ وُ ق َ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اندازه ٔ چیزی که مقدر باشد : چه گر موافق طبع است و ناموافق جسم موافق است به یک جای از ...
قضا و قدر. [ ق َ وُ ق َ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اندازه ٔ چیزی که مقدر باشد : چه گر موافق طبع است و ناموافق جسم موافق است به یک جای از قضا و قدر. ...
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: اناساک ánāsāk (سنسکریت: اناصاکه anâśaka)*** فانکو آدینات 09163657861
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
دست بر قضا. قیدی عامیانه به معنی اتفاقا، بر سبیل اتفاق و از قضا: از قضا. اتفاقاً. قضا را: از قضا روزی دو صیاد بر آن آبگیر گذشتند. (کلیله و دمنه ).
اعتصاب غذا. [ اِ ت ِ ب ِ غ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غذا نخوردن . امساک کردن از خوردن و آشامیدن بمنظور تهدید و ارعاب متصدیان امور برای رسی...
برنامه جهانی غذا (WFP, World Food Programme). برنامه جهانی غذا بزرگ ترین آژانس بشر دوستانه دنیا است که در سرتاسر جهان با گرسنگی مبارزه می کند. برنام...
شخصا قضاوت کردن. و بباید دانست که قضا پادشاه را می باید کردن به تن خویش. (سیاستنامه، فصل ششم)
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.