غزی
نویسه گردانی:
ḠZY
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (939-1004 هَ . ق ). محمدبن عبداﷲبن احمد خطیب عمری تمرتاشی غزی حنفی ، ملقب به شمس الدین . او در عصر خودشیخ حنفیه و اهل غزه بود و در آنجا به دنیا آمد، و در همان جا درگذشت . او راست : «تنویر الابصار» در فقه و «مسعف الحکام علی الاحکام » و «الوصول الی قواعد الاصول » که خطی است ، و «معین المفتی علی جواب المستفتی » و «الفتاوی »، «اعانة الحقیر» در فقه ، و «مواهب المنان » در فقه ، و «عقد الجواهر النیرات » درباره ٔ فضائل صحابه ٔ عشره . چهار کتاب اخیر مخطوط هستند. و رسائل بسیاری نیز نوشته است که رساله ٔ «النقود» از آن جمله است . (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 934). کتاب «تنویر الابصار» او را حصفکی شرح کرده و «الدر المختار فی شرح تنویر الابصار» نامیده است . (از دائرة المعارف فریدوجدی ).
واژه های همانند
۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
علاءالدین غزی . [ ع َ ئُدْدی ن ِ غ ُ ] (اِخ ) علی بن خلف . رجوع به علی ... شود.
ابراهیم بن یحیی بن عثمان غزی . [ اِ م ِ ن ِ ی َ یَب ْن ِ ع ُ ن ِ غ َزْ زی ] (اِخ ) ابواسحاق کلبی اشهبی . شاعر عرب . در غزه از بلاد شام به سا...
غذی . [ غ َذْی ْ ] (ع مص ) پرورش کردن . (منتهی الارب ): غذاه یغذیه غذیاً (یائی ) کغَذَاه ُ یغذوه غذواً. (قاموس ) (اقرب الموارد).
غذی . [ غ ِ ] ۞ (ع اِ) اماله ٔ غذا. (غیاث اللغات ) (آنندراج به نقل از شرح خاقانی ). ممال غذاء : زاید از اهتمام او گردون در عروق صلاح خون ...
غذی . [ غ َ ذا ] (ع اِ) کمیز شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بول شتر. رجوع به غذا شود.
غذی . [ غ َ ذی ی ] (ع اِ) غدوی (به دال ). غذوی . || بره و بزغاله ٔ نوزاده ، نر یا ماده . سخلة. (از اقرب الموارد). بزغاله . ج ، غِذاء. || بچگ...
قزی . [ ق ِزْی ْ ] (ع اِ) لقب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). پارنامه . (منتهی الارب ). لقب و پاچنامه . (ناظم الاطباء). گویند: بئس القزی هذا. ...
قزی . [ ق َزْ زی ] (ص نسبی ) نسبت است به قز به معنی ساخته شده از ابریشم . (ناظم الاطباء).
قزی . [ ق ِ ] (اِ) لقب و پارنامه . (ناظم الاطباء).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.