غزی
نویسه گردانی:
ḠZY
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (939-1004 هَ . ق ). محمدبن عبداﷲبن احمد خطیب عمری تمرتاشی غزی حنفی ، ملقب به شمس الدین . او در عصر خودشیخ حنفیه و اهل غزه بود و در آنجا به دنیا آمد، و در همان جا درگذشت . او راست : «تنویر الابصار» در فقه و «مسعف الحکام علی الاحکام » و «الوصول الی قواعد الاصول » که خطی است ، و «معین المفتی علی جواب المستفتی » و «الفتاوی »، «اعانة الحقیر» در فقه ، و «مواهب المنان » در فقه ، و «عقد الجواهر النیرات » درباره ٔ فضائل صحابه ٔ عشره . چهار کتاب اخیر مخطوط هستند. و رسائل بسیاری نیز نوشته است که رساله ٔ «النقود» از آن جمله است . (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 934). کتاب «تنویر الابصار» او را حصفکی شرح کرده و «الدر المختار فی شرح تنویر الابصار» نامیده است . (از دائرة المعارف فریدوجدی ).
واژه های همانند
۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
عم قزی . [ ع َ ق ِ ] (اِ مرکب ) مرکب از عم عربی بمعنی عمو، برادر پدر و قز ترکی بمعنی دختر، و یاء نسبت . بر روی هم یعنی دخترعمو. عم زاده .
عمه قزی . [ ع َم ْ م َ / م ِ ق ِ ] (اِ مرکب ) در تداول عوام ، عمقزی . (از: عمه ٔ عربی ، خواهر پدر + قز ترکی ، دختر + یاء نسبت ) دخترعمه . عمه زاده .
خان قزی . [ ق ِ ] (ترکی ، اِ مرکب ) دختر خان . (کلمه ای است ترکی مرکب از «خان » + «قزی » بمعنی دختر).
دائی قزی . [ ق ِ ] (اِ مرکب ) مرکب از «دائی »، به معنی برادر مادر و«قز»، به معنی دختر (ترکی ) و یاء نسبت ، دختردائی .
دایی قزی . [ ق ِ ] (اِ مرکب ) دائی قزی (از: دایی فارسی که بتخفیف در تلفظ عامه دای نیز گفته شود + قز ترکی به معنی دختر + یاء نسبت ). دائی قز...
دلاله قزی . [ دَل ْ لا ل َ ق ِ ] (اِخ ) زنی شوخ و دلقک در دستگاه شاه عباس اول صفوی . وی غالباً در سفر و حضربا شاه همراه بود و با او با گشادگی...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.