گفتگو درباره واژه گزارش تخلف غضی نویسه گردانی: ḠḌY غضی . [ غ َ ضا ] (ع اِ) بیشه و جنگل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غیضة. (تاج العروس ). || اهل الغضی ۞ ؛ باشندگان نجد. (منتهی الارب ). اهل نجد. (تاج العروس ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی غذی این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. قذی قذی . [ ق ِ ذا ] (ع اِ) خاک باریک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اقذاء و قُذی ّ. (منتهی الارب ). قذی قذی . [ ق َ ذا ] (ع مص ) بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (منتهی الارب ). رجوع به قَذْی ْ شود. قذی قذی . [ ق َ ذا ] (ع اِ) خاشاک . || خاشاک چشم . || خاشاک که در شراب افتد. || ریم و خون که از زهدان ناقه و جز آن رود پیش و پس زادن . ... قذی قذی . [ ق َذْی ْ ] (ع مص ) بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: قذت العین قَذیا و قَذَیانا و قُذ... قذی قذی . [ ق ُ ذی ی ] (ع مص ) بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَذْی ْ شود. || (ع اِ) ج ِ قِذی ̍. (من... قذی قذی . [ ق َ ] (ع اِ) زنان را باشد چنانکه مذی مردان را. کل ذکر یمذی و کل انثی تقذی . (منتهی الارب ). قذی قذی . [ ق َ ذی ی ] (ع ص ) رجل قذی العین ؛ مردی که در چشم او خاشاک افتاده باشد. (منتهی الارب ). قزی قزی . [ ق ِزْی ْ ] (ع اِ) لقب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). پارنامه . (منتهی الارب ). لقب و پاچنامه . (ناظم الاطباء). گویند: بئس القزی هذا. ... قزی قزی . [ ق َزْ زی ] (ص نسبی ) نسبت است به قز به معنی ساخته شده از ابریشم . (ناظم الاطباء). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۷ ۶ ۷ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود