غفر
نویسه گردانی:
ḠFR
غفر. [ غ َ ف َ ] (ع مص ) غفر ثوب ؛ پرزه برآوردن جامه . (منتهی الارب ): غفر الثوب غفراً؛ ثار زئبره . (اقرب الموارد). باپرژه شدن جامه . (تاج المصادر بیهقی ). || غفر مریض ؛ بازگردان شدن بیماری وی . (از منتهی الارب ). به معنی غَفر. (اقرب الموارد).واسر شدن بیماری . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). شعوری به معنی دردی که رنج و اضطراب زیاد داشته باشد آورده است . (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 179 ب ). || غفر جرح ؛ تازه شدن زخم . (از منتهی الارب )، به معنی غَفر. (اقرب الموارد) واسر شدن جراحت . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || غفر دابه ؛ روییدن موی در موضع یال . نبات الشعر فی موضع العرف . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || (اِ) پرزه ٔ جامه . (منتهی الارب ). زئبرالثوب . (اقرب الموارد). || گیاه ریزه . || موی گردن و پس گردن و موی زرد ساق و پیشانی زن . (منتهی الارب ). موهای ریزی که بر گردن و دو طرف ریش و پشت گردن و ساق زن و مانند آن باشد. (از اقرب الموارد). || موی رخسار. (منتهی الارب ). || گیاهی بهاری است که در زمین هموار و پشته ها روید و به گنجشکان سبز ایستاده ماند، و هرگاه که خشک شود گویی گنجشکان سرخ ناایستاده است . (از اقرب الموارد) (تاج العروس ).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
قفر. [ ق َ ف َ ] (ع مص ) کم شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قَفِرَ مال فلان قفراً؛ قل ّ. || کم شدن گوشت و لاغر شدن : قفرت المراءة؛ قل...
قفر. [ ق َ ف ِ ] (ع ص ) کم موی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و در شعر به تخفیف یعنی به سکون فاء آمده است . (از اقرب الموارد). || گرگ م...
قفر. [ ق ُ ] (اِ) اسم قار است . (فهرست مخزن الادویة). اسم جنس قار و عرق الجبال است و آنچه شبیه به قیر در تکون باشد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
قفر. [ ق َ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن واقع در 6 هزارگزی شمال داران و 2 هزارگزی شمال راه ازنا به اصفهان ...
بنات قفر. [ ب َ ت ُ ق َ ] (ع اِ مرکب ) هر نوع حیوان وحشی . وحوش . (از المرصع).