غلتیدن . [ غ َ دَ ] (مص ) مراغه را گویند یعنی از پهلو به پهلو گشتن . (فرهنگ اوبهی ). به پهنا گردیدن . (فرهنگ اسدی ). به روی خود گردیدن . به روی خود چرخیدن . (ناظم الاطباء). غلطیدن . گردیدن جسم بر روی جسم دیگر. در لهجه ٔ دزفولی غکیدن
۞ و در گیلکی غلت خوردن
۞ گویند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین )
: نیم آگه از اصل و فرع خراج
همی غلتم اندر میان دواج .
فردوسی .
ز پیشش بغلتید وامق به خاک
ز خون دلش خاک همرنگ لاک .
عنصری .
بغلتید پیش گروگر به خاک
همیگفت کای دادفرمای پاک ...
اسدی (گرشاسب نامه ).
و گر نیستت طمع باغ بهشت
چو خر خوش بغلت اندرین مرغزار.
ناصرخسرو.
ترا این خاک یکسر غلتگاهست
بغلت آسان درو و گرد بفشان .
ناصرخسرو.
در خون همی غلتید. (مجمل التواریخ و القصص ).
به روی خاک میغلتید بسیار
وزآن سر کوفتن پیچید چون مار.
نظامی .
|| مجازاً، دمساز بودن . آمیزش دادن
: از ستمکاران بگیر و با نکوکاران بخور
با جهانخواران بغلت و بر جهانداران بتاز.
منوچهری .