غلط
نویسه گردانی:
ḠLṬ
غلط. [ غ َ ] (اِمص ) اسم مصدر از غلطیدن . دراز کشیدن و این در اصل به تاء نقطه دار بوده است . (از آنندراج ). گردیدن چیزی بر روی خود. به پهنا گردیدن . غلت . رجوع به غلت شود.
ترکیب ها:
- غلط خوردن . غلط دادن . غلط زدن . رجوع به همین مدخل ها شود.
واژه های همانند
۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
غلط خواندن . [ غ َ ل َ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) نادرست خواندن : بی غلط راندن اجتهادی نیست بر غلط خواندن اعتمادی نیست ترسم این پرده چون بران...
پی غلط زدن . [ پ َ / پ ِ غ َ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) پی غلط راندن : پی غلطی میزنم ناله ز بیداد نیست بهر چه افتاده سر در پی افغان ما؟ ظهوری (ا...
پی غلط کردن . [ پ َ / پ ِ غ َ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محو کردن و برهم زدن نقش پا تا کسی پی نبرد. علامات کار خود را مخفی کردن تا کسی سر از آ...
پی غلط راندن . [ پ َ / پ ِ غ َ ل َ دَ ] (مص مرکب ) نشان غلط کردن . پی گم کردن : پی غلط راندن اجتهادی نیست بر غلط خواندن اعتمادی نیست .نظامی .
پی غلط افشردن . [ پ َ / پ ِ غ َ ل َ اَش ُ دَ ] (مص مرکب ) پافشاری نابجا کردن : به یکی پی غلط که افشردم رخت هندو نگر که چون بردم .نظامی .
غلت . [ غ َ ] (اِمص ) اسم مصدر از غلتیدن . به معنی غَلط است که از غلطیدن باشد، و غلط معرب آن است . (از برهان قاطع) (آنندراج ). غلتیدن بود و ...
غلت . [ غ َ ] (ع مص ) برانداختن بیع. (منتهی الارب ). به هم زدن بیع و شری : غلت البیع و الشراء غلتاً؛ اقاله . (اقرب الموارد). || تنزل قیمت ...
غلت . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) غلط کردن . یا غلت درحساب است و غلط در قول . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). غلط کردن در حساب . (تاج المصادر بیهقی ). ...
غلت . [ غ َل ْل َ ] (ع اِ) غلة. رجوع به غلة شود : و چون به کنار دریا رسیدند وهزر جمله ٔ ذخیره و غلت کی مانده بود به دریا افگند. (فارسنامه ٔ ...
غلت . [ غ ِل ْ ل َ ] (اِمص ) در قزوین و بعض جاهای دیگر به معنی قطر و ستبری و کلفتی و ضخامت و ثخن و عمق آید. ظاهراً کلمه ای است ترکی اصل ...