اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غوث

نویسه گردانی: ḠWṮ
غوث . [ غ َ ] (اِخ ) قبیله ای از یمن . و او غوث بن أدربن زیدبن کهلان بن سباء است . صاحب «تهذیب » غوث را قبیله ای از ازد میداند، و در قول زهیر آمده : و یخشی رماة الغوث من کل مرصد. (از تاج العروس ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ذمی قوس . [ ] (اِخ ) این صورت در المرصع ابن الأثیر نسخه ٔ منحصر ما آمده است و مینویسد بیابانی است . واﷲ اعلم .
قوس دره . [ ] (معرب ، اِ) قوس وره . عاقرقرحا. (فهرست مخزن الادویه ).
قوس قزح . [ ق َ / قُو س ِ ق ُ / ق َ زَ ](اِ مرکب ) کمان رنگین که در هوا ظاهر شود و آن را کمان رستم و کمان شیطان گویند و آن را قوس قزح برای ...
گنبد قوس . [ گُم ْ ب َ دِ ق َ ] (اِخ ) خرابه های واقع بر کنار گرگان رود [ مازندران ] (ترکمانی ). (از جغرافیای شمال ایران ص 452).
غوص کردن . [ غ َ / غُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرورفتن در آب . (ناظم الاطباء). غوطه خوردن . غوطه زدن . رجوع به غوص شود : گهر ناید بکف بی غوص ک...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
قوس مشتری: قوس: حالت انحنا، کمان، نام یکی از بُرج های دوازده گانه. مشتری: نام ستاره ای که نقطه اوج آن در بُرج قوس است. قوسِ مشتری: کمان مشتری،‌ قدما ص...
خطیب قوص . [ خ َ ب ِ ق َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالرحمن بن محمد نخعی . ملقب به قطب الدین و مشهور به خطیب قوص ، بسال 686 هَ . ق . زاده شد و از جمل...
تمام قوس . [ ت َ ق َ ] (اِ مرکب ) اصطلاح علم هندسه . بیرونی آرد: تمام قوس آن بود که با وی جمله کنی چهاریک دایره شود. و از بهر این هرگاه ...
قوس و قزح . [ ق َ / قُو س ُ ق ُ / ق َ زَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رجوع به قوس قزح شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.