غوط
نویسه گردانی:
ḠWṬ
غوط. [ غ َ ] (ع مص ) کندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غوط حفره ؛ کندن آن . (از اقرب الموارد). || درآمدن چیزی در چیزی . (منتهی الارب ). داخل شدن . فرورفتن .یقال : هذا رمل تغوط فیه الاقدام . غَیط. || غوط انساع دابه ؛ چسبیدن دوال و تنگ چارپا به شکم وی و فرورفتن در آن . غاط انساع الدابه ؛ لزقت ببطنها قدخلت فیه . || غایب و ناپدید شدن و دور گردیدن . غاط الرجل فی الوادی ؛ مرد در بیابان ناپدید شد.(از اقرب الموارد). فرودآمدن به زمین نشیب . (المصادر زوزنی ). || فرورفتن در آب . انغماس . (از اقرب الموارد). || خالی شدن شکم از مدفوع .(دزی ج 2 ص 231). || (اِ) ثرید. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ثریدة. (اقرب الموارد).نان پاره های ترشده در آبگوشت و شوربا. رجوع به ثرید و ثریده شود. || زمین پست فراخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غوط و غاط بمعنی زمین پست و پهناور. ج ، غوط، اَغواط، غیطان ، غِیاط. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
مقدارخوراک اندکی راگویند که انسان راازمرگ ومردن حفظ نماید
قوت داشتن . [ ق ُوْ وَ ت َ] (مص مرکب ) نیرومند بودن . طاقت داشتن : ساعد دل چون نداشت قوت بازوی صبردست غمش درشکست پنجه ٔ نیروی من .سعدی .
چهارده قوت . [ چ َ / چ ِ دَه ْ ق ُوْ وَ ] (اِ مرکب ) چهارده نیرو که عبارت است از حواس ظاهری از قبیل : جاذبه ، ماسکه ، هاضمه ، دافعه ، غاذیه ، م...
لاحول و لا قوت . [ ح َ ل َ وَ ق ُوْ وَ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) مختصر لاحول و لاقوّة الاّ باﷲ العلی العظیم است و گاه در مقام اعتراض و برای نشان ...