غوغاء
نویسه گردانی:
ḠWḠAʼ
غوغاء. [ غ َ ] (ع اِ) ملخ ، چون پر برآرد، یا وقتی که رنگش مایل به سرخی گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ملخ یا ملخ انبوه . (منتهی الارب ذیل غوی ). ملخ پیاده . (مهذب الاسماء). ملخی که پرش برآمده باشد. || کرمکی است شبیه به پشه که بسبب ضعف ، گزیدن نتواند. || مگس ریزه ، و به سمی الغوغاء من الناس . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || مردم آمیخته از هر جنس . (مهذب الاسماء). || مردم بسیار درهم درآمیخته . (منتهی الارب ذیل غوی ). مردم سفله و شتابندگان به بدی . در حدیث «عمر» آمده : «یحضرک غوغاءالناس »؛ مردم انبوه درهم آمیخته ، و این معنی مأخوذ است از معنی «کرمکی شبیه به پشه که بسبب ناتوانی نمی گزد». (ازاقرب الموارد). شرانگیزان . رندان . (مقدمة الادب زمخشری ). گروهی از سفله ٔ مردم هنگامه جو و شرطلب . رَعاع . و رجوع به غوغا شود. || صاحب منتهی الارب بمعنی «با انبوهی درافتادن در جنگ » نیز آورده است ، ولی ظاهراً این معنی نقل غلطی است از عبارت «تغاغی علیه الغوغاء؛ یعنی او را بشر و فتنه درافکندند» که در تاج العروس و اقرب الموارد آمده است . رجوع به ذیل اقرب الموارد ماده ٔ غوغ و تاج العروس ماده ٔ غوی شود.
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
غوغا انگیختن . [ غ َ / غُو اَ ت َ ] (مص مرکب ) فتنه و آشوب بپا کردن . فتنه انگیختن . هیاهو کردن و بانگ برآوردن . غوغا برافکندن . رجوع به غوغا ...
غوغا برآوردن . [ غ َ / غُو ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن . هیاهو کردن : وز آنجا برآورد غوغا که دزدثواب ای جوانان و یاری و مزد.سعد...
غوغا برافکندن .[ غ َ / غُو ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برافکندن . فتنه و آشوب بپا کردن . فتنه انگیختن . غوغا انگیختن . هیاهو کردن . ر...
پیر کشته ٔ غوغا. [ رِ ک ُ ت َ / ت ِ ی ِ غ َ / غُو ] (اِخ ) کنایه از عثمان بن عفان است . (آنندراج ).