اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غول

نویسه گردانی: ḠWL
غول . [ غ َ ] (ع مص ) هلاک کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (دهار). هلاک کردن کسی را. (منتهی الارب ) کشتن کسی را. (آنندراج ). || ناگاه گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). بناگاه گرفتن . هلاک کردن و ربودن بناگاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرفتن کسی را چنانکه نداند. غاله ؛ اخذه من حیث لم یدر. || خوردن شراب و بردن آن عقل یا تندرستی را. (از اقرب الموارد). || کشتن هلاکت و بلا کس را، یا در جای جانکاه اوفتادن آن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). غالته غول ٌ؛ غول وی را کشت . (از اقرب الموارد). هلاکت اورا کشت یا در مهلکه افتاد یا ندانست به کجا رفت . (از تاج العروس ). || صدمه رسانیدن . خسارت وارد آوردن . (دزی ج 2 ص 231). || (اِ) مستی . (از منتهی الارب ) ۞ (آنندراج ). سُکر. (اقرب الموارد). || هر چیز که عقل را زایل کند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دردسر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). صداع . (اقرب الموارد). منه قوله تعالی : لافیها غول ؛ ای لیس فیهاغائلة الصداع . || دوری بیابان و کشیدگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: مفازة ذات غول ؛ یعنی بیابانی دور. (از اقرب الموارد). || سختی و دشواری ، غول غائلة مبالغه است . یقال : اتی غولا غائلة؛ یعنی رسید بکار بسیار زشت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زمین نشیب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زمین پست . ما انهبط من الارض . (اقرب الموارد). || پاره ای از درختان طلح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جماعة الطلح . (اقرب الموارد). || خاک بسیار. (منتهی الارب ) ۞ (آنندراج ). تراب کثیر. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
این واژه ریشه ی آکادی (از میانرودان) دارد... بمعنی هیولای وحشتناک... واژه ی انگلیسی که از آن گرفته شده goul می باشد که به همین معنی ست.
ام غول . [ اُم ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) غیشة (نوعی گیاه ). || دنیا. (از المرصع). ام الغول با الف و لام نیز در المرصع آمده .
سر غول . [ س َ رِ ] (اِخ ) شکلی است بر فلک بصورت مردی که بر پای چپ خود ایستاده و پای راست برداشته و دست راست بر سر نهاده و بدست چپ سر...
غول وار. (ص مرکب ، ق مرکب )مانند غول . بسان دیو. رجوع به غول شود : شبی تاریک نور از ماه برده فلک را غول وار از راه برده .نظامی .
غول آسا. (ص مرکب ) بسیار بزرگ و معظم ۞ . آنچه مانند غول بزرگ و مهیب باشد. غول پیکر. دیومانند. رجوع به غول شود: کارخانه ٔ غول آسای ذوب فلزا...
حزیز غول . [ ح َ زِ غ َ ] (اِخ ) موضعی است . (معجم البلدان ). رجوع به غول شود.
غول پیکر. [ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) ۞ آنچه یا آنکه بسیار بزرگ و مهیب باشد. غول آسا. کوه پیکر. رجوع به غول شود.
غول تشنگ . [ ] (ص مرکب ) غولدنگ . آدم قدبلند بدترکیب . از معنی غول بمعنی دیو مأخوذ است . (از فرهنگ نظام ). قلتشن .
دره غول . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان . واقع در 19هزارگزی جنوب قصبه بهار و 8هزارگزی جنوب راه...
خانه ٔ غول . [ ن َ / ن ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دنیا. عالم . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.