غیاص
نویسه گردانی:
ḠYAṢ
غیاص . (ع مص ) در آب فروشدن . (منتهی الارب ). فرورفتن در آب . زیر آب رفتن . غوص . غیاصة. مَغاص . (از اقرب الموارد). رجوع به غوص و غیاصة شود.
واژه های همانند
۲۶۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۷ ثانیه
حسن قیاس . [ ح ُ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزد بلغاء آن است که در ربط لفظی آورد مکرر و مفهوم آن دو چیز باشد و اگر هر دو جا یک مفهوم مرا...
غیاث الامه . [ ثُل ْ اُم ْ م َ ] (اِخ ) لقب خره فیروزبن خسرو. رجوع به خره فیروزبن فناخسرو و آثارالباقیه ص 134 شود.
غیاث الملک . [ ثُل ْ م ُ ] (اِخ ) ابن نظام الملک ابرقوئی . او راست : کتاب تحفه ٔ بهائی که در قرن هفتم هجری تألیف شده است . رجوع به غزالی ...
صاحب قیاس . [ ح ِ ] (ص مرکب ) صاحب رأی و تدبیر : همه انجمن ساز و انجم شناس به تدبیر هر شغل صاحب قیاس .نظامی .
غیاث طبیب . [ ث ِ طَ ] (اِخ ) رجوع به غیاث الطبیب شود.
قیاس آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان ، سکنه ٔ آن 195 تن . آب آن از رودخانه ٔ سراب و محصول آن غلا...
غیاث هروی . [ ث ِ هَِ رَ ] (اِخ ) رجوع به غیاث قافیه شود.
غیاث یزدی . [ ث ِ ی َ ] (اِخ ) رجوع به غیاث نقشبند شود.
قابل قیاس . [ ب ِ ل ِ ] (ص مرکب ) قیاس کردنی . قیاس پذیر.
غیاث کججی . [ ث ِ ک َ ج َ ] (اِخ ) رجوع به غیاث الدین محمد کجج شود.