اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فال

نویسه گردانی: FAL
فال . (اِ) کپه . بخش بخش چیزی (چهارچهاریا بیشتر یا کمتر)، چنانکه گویند: گردو فالی یک قران ، یا گردوی تازه فالی صنار. (یادداشت بخط مؤلف ).
- فال فال کردن ؛ به توده های جدا قسمت کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
|| مچر. یک دانه تخم مرغ که در جایی گذارند تا همه روزه مرغ در آنجا تخم کند. (یادداشت بخط مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
فال گیر. (نف مرکب ) فالچی .فال گو. زاجر. (یادداشت بخط مؤلف ). شخصی که ادعای اخبار از مستقبلات كند به توسط احضار اموات و سؤال نمودن از ایشا...
فال مال . (اِ) فرنجمشک . (فهرست مخزن الادویه ).
نیک فال . (ص مرکب ) خجسته فال . نیک اختر. (ناظم الاطباء). خوش طالع. (فرهنگ فارسی معین ). میمون . خجسته . فرخنده : یافتستی روزگار امروز کن خویشتن ...
فال زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) فال گرفتن . طالعبینی : بر قرعه ٔ چار حد کویت فالی زنم ازبرای رویت . نظامی .به فرخندگی فال زن ماه و سال که ف...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بیخه فال . [ خ َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در فارس . برای آنکه با قصبه فال بلوک گله دار در یک بیخه افتاده است آنرا بیخه فال گویند میانه ٔ جنوب...
خجسته فال . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) آنکه طالع نکو دارد. آنکه فال نکو دارد. آنکه فالش خجسته است . آنکه طالعش مبارک است : گفت ای مرغ ...
فال دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) فال گرفتن . رجوع به فال و فال بین شود.
فال سبحه . [ ل ِ س ُ ح َ / ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استخاره ٔ مشهور که از سبحه گیرند. (آنندراج ) : اختر دلیل و صدق سبیل و قضا وکیل در بند...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.