اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فال

نویسه گردانی: FAL
فال . (اِ) کپه . بخش بخش چیزی (چهارچهاریا بیشتر یا کمتر)، چنانکه گویند: گردو فالی یک قران ، یا گردوی تازه فالی صنار. (یادداشت بخط مؤلف ).
- فال فال کردن ؛ به توده های جدا قسمت کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
|| مچر. یک دانه تخم مرغ که در جایی گذارند تا همه روزه مرغ در آنجا تخم کند. (یادداشت بخط مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
فال گذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) چند تا میوه را بالای هم چیدن ، و آن چنانست که میوه فروشان در وقت وفور میوه برگهای سبز را بالای سینی فر...
فعل . [ ف ِ ] (ع اِ) حرکت مردم . (منتهی الارب ). اسم حدث و آن کنایت از حرکت انسان است . (از اقرب الموارد). کردار یا کنایت از عملی است متع...
فعل . [ ف َ ] (ع مص ) کردن کار را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فعل . [ ف ُ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ فعال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
فعل واژه ای تازی (عربی) است و به جای آن "کارواژه" را می توان بهره برد
این واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: یات yât (اوستایی: yâta)، ساتو sâto (اوستایی: ثاتو şãto) **** علی محمد عالیقدر 09163657861
کج فعل . [ ک َ ف ِ ] (ص مرکب ) که کار بر ناراستی دارد. که بر ناراست کار کند. بدکردار. حیله باز. مکار. (ناظم الاطباء) : ز کج فعلیش مایه دار قلم...
سگ فعل . [ س َ ف ِ] (ص مرکب ) آنکه خوی او چون سگان باشد : باد آتش شمشیرت داغ دل سگ فعلان بس داغ سگان کرده ست سگدار تو عالم را.خاقانی .
زاغ فعل . [ ف ِ ] (ص مرکب ) آنکه رفتارزاغ دارد. || مجازاً، بدفعل : از آن زاغ فعلان گه شبروی ز صف کلنگان فزون آمدیم . خاقانی .و رجوع به زا...
ملک فعل . [ م َ ل َ ف ِ ] (ص مرکب ) فرشته کردار. آنکه اعمال و افعال وی چون فرشتگان است . نیک کردار : قوام دین پیغمبر ملک محمود دین پرورملک فع...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.