اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فحل

نویسه گردانی: FḤL
فحل . [ ف َ ] (ع مص ) گزیدن جهت گشنی شتران خود گشن برگزیده را. (منتهی الارب ): فحل الابل ؛ ارسل فیها فحلاً. || گشن گذاشتن در شتران . (منتهی الارب ). اختیار کردن گشن برای شتر ماده . (اقرب الموارد). || (ص ، اِ) گشن از هر حیوان . ج ، فحول ، فحولة، افحل ، فحال ،فحالة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) :
هر آنچ او فحل تر باشد ز نخجیر
شکارافکن بر او خوشتر زند تیر.

نظامی .


|| خرمابن نر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نگاهدارنده ٔ اسبان . (منتهی الارب ). || بوریا که از برگ خرمابن نر بافند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || درخت بی بر. (منتهی الارب ). || راوی و بازگوینده ٔ شعر و سخن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نیک دانا. ج ، فحول . (منتهی الارب ). مرد برجسته و نامور و نیکنام را نیز گویند :
نیک داند که فحل دورانم
دلم از چرخ ماده طبع فکار.

خاقانی .


مفلق فرد ار گذشت از کشوری
مبدع فحل از دگر کشور بزاد.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 858).


گر گناهی در این خیانت هست
سوی فحلان کشید باید دست .

نظامی .


|| دلیر و نیرومند : پارسیان فحلان مردان اند و ایشان را مسخر نتوانی کرد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
فحل . [ ف َ ] (اِخ ) ستاره ٔ سهیل ، بدان جهت که از ستارگان دیگر برکنارباشد همچو گشن که وقت برجستن بر ماده از شتران کناره گزیند. (منتهی الا...
فحل . [ ف َ ] (اِخ ) نام ابن عباس بن حسان که با یزیدبن مهلب کارزار نمود و به ضرب متخالف یکدیگر را کشتند. (منتهی الارب ).
فحل . [ ف َ ] (اِخ ) لقب علقمه ، بدان جهت که چون امری ءالقیس مادر جندب را بسبب غالب آمدنش بر وی در شعر طلاق داده علقمه وی را در حباله ٔ...
فحل . [ ف َ ] (اِخ ) موضعی است به شام که در آن جنگها واقع شده . (منتهی الارب ). مسلمانان را با رومیان در این مکان وقعه ای افتاد که هشتادهز...
مَل° آمدن گاو ماده. آمادگی گاو ماده برای جفت گیری. لغت فحل در زبان دری، زبان اشکانی\خراسانی\بدخشانی که زبان رسمی شهر های بزرگ ایران می باشد مرسوم است....
فحل آفاق . [ ف َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم سفلی است . (برهان : لغات متفرقه ).
علقمه ٔ فحل . [ ع َ ق َ م َ ی ِ ف َ ] (اِخ ) ابن عبدةبن ناشرةبن قیس تمیمی . از شعرای طبقه ٔ جاهلیت و معاصر امروءالقیس بود. او را دیوان کوچکی ...
فهل . [ ف َ ] (ص ) گشاد و فراخ . (برهان ).
فهل . [ ف َ ] (اِخ ) نام ناحیتی از فارس یا کرمان بوده است : از این جملت کرمان واعمال آن بیرون از مال و فهل و فهرج . (فارسنامه ٔ ابن الب...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.