فحل
نویسه گردانی:
FḤL
فحل . [ ف َ ] (اِخ ) ستاره ٔ سهیل ، بدان جهت که از ستارگان دیگر برکنارباشد همچو گشن که وقت برجستن بر ماده از شتران کناره گزیند. (منتهی الارب ). سهیل را گویند، چون از دیگر ستارگان کناره گیرد مانند جنس نر. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
فحل . [ ف َ ] (ع مص ) گزیدن جهت گشنی شتران خود گشن برگزیده را. (منتهی الارب ): فحل الابل ؛ ارسل فیها فحلاً. || گشن گذاشتن در شتران . (من...
فحل . [ ف َ ] (اِخ ) نام ابن عباس بن حسان که با یزیدبن مهلب کارزار نمود و به ضرب متخالف یکدیگر را کشتند. (منتهی الارب ).
فحل . [ ف َ ] (اِخ ) لقب علقمه ، بدان جهت که چون امری ءالقیس مادر جندب را بسبب غالب آمدنش بر وی در شعر طلاق داده علقمه وی را در حباله ٔ...
فحل . [ ف َ ] (اِخ ) موضعی است به شام که در آن جنگها واقع شده . (منتهی الارب ). مسلمانان را با رومیان در این مکان وقعه ای افتاد که هشتادهز...
مَل° آمدن گاو ماده. آمادگی گاو ماده برای جفت گیری. لغت فحل در زبان دری، زبان اشکانی\خراسانی\بدخشانی که زبان رسمی شهر های بزرگ ایران می باشد مرسوم است....
فحل آفاق . [ ف َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم سفلی است . (برهان : لغات متفرقه ).
علقمه ٔ فحل . [ ع َ ق َ م َ ی ِ ف َ ] (اِخ ) ابن عبدةبن ناشرةبن قیس تمیمی . از شعرای طبقه ٔ جاهلیت و معاصر امروءالقیس بود. او را دیوان کوچکی ...
فهل . [ ف َ ] (ص ) گشاد و فراخ . (برهان ).
فهل . [ ف َ ] (اِخ ) نام ناحیتی از فارس یا کرمان بوده است : از این جملت کرمان واعمال آن بیرون از مال و فهل و فهرج . (فارسنامه ٔ ابن الب...