فر
نویسه گردانی:
FR
فر. [ ف ُ ] (اِ) کتابخانه ٔ یهودان . (برهان ).
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
فریدون فر. [ ف ِ رِ ف َ ] (ص مرکب ) فریدون صفت . آنکه شکوه و شوکت فریدون دارد : خواجه احمد آن رئیس عادل پیروزگرآن فریدون فر کیخسرودل رستم ب...
فریشته فر. [ ف ِ ت َ / ت ِ ف َ ] (ص مرکب ) کسی که دارای فر فرشتگان است . (فرهنگ فارسی معین ) : نهفتگان را ناخسته زآن قبل بگذاشت که شغل دا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
بی فر. [ ف َ / ف َ رر ] (ص مرکب ) (از: بی + فر) فاقد فر. مقابل بافر. مقابل فره مند : سخنگوی بی فر و بی هوش گشت پیامش سراسر فراموش گشت . فردوسی...
فر زدن . [ ف ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) چین و شکن دادن موی را با آلتی آهنی که آن را داغ کنندو با شیوه ای مخصوص بر موی نهند. رجوع به فِر شود.
شاه فر. [ف َ ] (ص مرکب ) دارای جاه و جلال شاهانه : کف و ساعدش چون کف شیر نرهشیوار و موبددل و شاه فر.فردوسی .
ملک فر. [ م َ ل ِ ف َرر ] (ص مرکب ) که دارای فر و شکوه پادشاهی است : هم ملک فر و هم ملک زاده داد مردی و مردمی داده .نظامی .
قر و فر. [ ق ِ رُ ف ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) آرایش . (فرهنگ عامیانه ).