اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فرا

نویسه گردانی: FRʼ
فرا. [ ف َ ] (حرف اضافه ) ۞ نزدِ. نزدیک . پیش : فرا او رفتم ؛ پیش او رفتم . (یادداشت بخط مؤلف ). سوی . طرف . جانب . (برهان ) :
به حبل ستایش فرا چَه ْ مشو
چو حاتم اصم باش و غیبت شنو.

سعدی (بوستان ).


سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین
گفت کای عاشق دیرینه ٔ من خوابت هست ؟

حافظ.


|| (اِ)کنج و گوشه . (برهان ). || بالا و بلندی . رجوع به فراز شود. || (ص ) بلند. مقابل فرو.
- فراپایه ؛ بلندپایه . (یادداشت بخط مؤلف ) :
چو آفتاب فروزان به تخت ملک بمان
چو آسمان فراپایه در زمانه بپای .

فرخی .


رجوع به فراز شود.
|| نزدیک . || دور. (برهان ) :
وقتی افتاد فتنه ای در شام
هر یک از گوشه ای فرارفتند.

سعدی .


|| (حرف اضافه ) بَِ (به ). با : فرمانبردار نباشد که فرا پادشاه تواند گفت : کن و مکن ! (تاریخ بیهقی ).
رفت نهانیش فرا خانه برد
بدره ٔ دینار به صوفی سپرد.

نظامی .


که گفت آن روی شهرآرای بنمای
چو بنمودی دگرباره فراپوش .

سعدی .


به بیچارگی تن فرا خاک داد
دگر گرد عالم برآمد چو باد.

سعدی .


|| در :
فروماند تو را آلوده ٔ خویش
هوای دیگری گیرد فراپیش .

نظامی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
فرا. [ ف َ ] (ع اِ) گورخر که فراء و حمارالوحش نامند. (فهرست مخزن الادویه ) (اقرب الموارد).- امثال :کل الصید فی جوف الفرا ؛ مثل است ، یعنی ه...
فرا. [ ف َ ] (اِخ ) نام یکی از دهکده های دهستان پریجان سوادکوه در مازندران که اکنون بدین نام شناخته نمیشود. (از مازندران و استرآباد ترجمه...
برتری، روی، بالا.
فراء. [ ف َ ] (ع اِ) فرا. رجوع به فرا شود.
فراء. [ ف َرْ را ] (ع ص ) این انتساب پوستین دوز را میرساند. (سمعانی ). پوستین دوز. پوستین فروش . (یادداشت بخط مؤلف ). || مویینه فروش . (یادداشت...
فراء. [ ف َرْ را ] (اِخ ) معاذبن مسلم بن ساره ٔ انصاری نحوی کوفی ، مکنی به ابوعلی و مسلم و ملقب به فراء یا هراء. از اصحاب حضرت باقر و حضرت...
فراء. [ ف َرْ را] (اِخ ) یحیی بن زادبن عبداﷲ منظور الاسلمی الدیلمی ، مکنی به ابوزکریا و معروف به فراء. امام کوفیان و داناترین آنها در نحو و ...
فراء. [ ف َرْ را ] (اِخ ) ابومحمد حسین بن مسعودبن محمد، معروف به الفراء البغوی . از فقهای شافعی و ملقب به محیی السنة بود. در علوم تبحر داشت ...
فراء. [ ف َرْ را ] (اِخ ) کوهی است در نزدیک مدینه و نزدیکی خاخ . (از معجم البلدان ).
فرا سر. [ ف َ س َ ] (حرف اضافه + اسم )بر سر. (آنندراج ). گرد سر. گرداگرد سر : بسکه از نرگس تو فتنه فزوده ست رواج دامن فتنه چو دستار فرا سر پیچم...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.