فرخ
نویسه گردانی:
FRḴ
فرخ . [ ف َ رَ ] (ع مص ) بیرون شدن ترس کسی و آرمیدن . (منتهی الارب ). زوال یافتن پریشانی و یافتن اطمینان . (از اقرب الموارد). || دوسیدن به زمین . (منتهی الارب ). چسبیدن به زمین . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
فرخ شاهپور. [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) موبد اران خوره ٔ شاهپور بوده است و نام وی بر یکی از سنگهای قیمتی که در کاوش های باستان شناسی به دست آمده ،...
فرخ قاجار. [ ف َرْ رُ خ ِ ] (اِخ ) نواب امیرزاده فریدون میرزا خلف عباس میرزا نایب السلطنه بود. در زمانی که عباس میرزا به انتظام بلاد شرقی ایر...
فرخ قفچاق . [ ف َرْ رُ ق َ ] (اِخ ) یکی از سرداران قاوردیان است که در نیمه ٔ دوم قرن پنجم میزیسته و ایرانشاه نوه ٔ قاورد را که فرمانروای ...
رستم فرخ هرمز. [ رُ ت َ م ِ ف َرْ رُ هَُ م ُ ] (اِخ ) رستم فرخزاد. رجوع به رستم فرخزاد و فهرست حبیب السیر چ خیام شود.
دل افروز فرخ پی . [ دِ اَ زِ ف َرْ رُ پ َ / پ ِ ] (اِخ ) بر حسب دو بیت ذیل از فردوسی نامی است که شاپور ذوالاکتاف به کنیزک رومی ایرانی نژاد ک...