فرس
نویسه گردانی:
FRS
فرس . [ ف َ ] (ع مص ) فروکوفتن و شکستن استخوان گردن شکار را. (منتهی الارب ). شکستن شیرگردن شکار خود را. فرس در اصل بدین معنی است و سپس در اثر کثرت استعمال به معنی قتل به طور کلی به کار رفته است . و در ذبح حیوان این عمل نهی شده است . (از اقرب الموارد). || شکار افکندن شیر و کشتن به هر طور که باشد. || پیوسته خوردن خرمای فراس را. (منتهی الارب ). ادامه دادن بر خوردن فراس . (اقرب الموارد). || چرانیدن فرس را. (منتهی الارب ). چریدن گیاه فِرْس را. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
فرس اصطرلاب . [ ف َ رَ س ِ اُ طُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) میخی باشد در وسط اصطرلاب قدری مرتفع از سطحه ٔ عنکبوت قطب و اصطرلاب را بدان استوار...
فرث . [ ف َ ] (ع اِ) سرگین شکنبه . (ترجمان ترتیب عادل بن علی ). سرگین . (فهرست مخزن الادویه ). سرگین در شکنبه . (منتهی الارب ) (از اقرب المو...
فرث . [ ف َ رَ ] (ع مص ) سیر گردیدن . (منتهی الارب ). سیر شدن . گویند: شرب علی فرث . (اقرب الموارد). || پراگنده ومتفرق گشتن قوم . (منتهی ال...
فرص . [ ف َ ] (ع اِ)خسته ٔ مُقْل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هسته ٔ مُقْل . || (مص ) بر رگ ِ گلوی کسی زدن . (منتهی الا...
فرص . [ ف ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ فُرصة. (اقرب الموارد) (غیاث ) : الدهر فرص والا فغصص . (از سندبادنامه ص 88). رجوع به فرصت و فرصة شود.