فرمودن . [ ف َ دَ ] (مص ) در زبان پهلوی فرموتن
۞ و در پارسی باستان فرما
۞ و در کردی فرمون
۞ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حکم کردن .امر نمودن . فرمان دادن . (ناظم الاطباء)
: اگر بگروی تو به روز حساب
مفرمای درویش را شایگان .
شهید بلخی .
نزد آن شاه جهان کردش پیام
دارویی فرمای زامهران به نام .
رودکی .
چنین گفت هارون مرا روز مرگ
مفرمای هیچ آدمی را مجرگ .
بوشکور.
سبک باش تا کار فرمایمت
سبک وار هر جای بستایمت .
منطقی رازی .
بت اندر شبستان فرستاد شاه
بفرمود تا برنشیند به گاه .
فردوسی .
به خیره همی جنگ فرمایدم
بترسم که سوگند بگزایدم .
فردوسی .
بفرمود کو را به هنگام خواب
از آن جایگه افکنند اندر آب .
فردوسی .
در خمار می دوشینه ام ای نیک حبیب
خون انگور دوسالیم بفرموده طبیب .
منوچهری .
مکن بد با کس و کس را مفرمای
به نام نیک گیتی را بیارای .
(ویس و رامین ).
نامه ها فرمود سوی سپهسالار غازی و سوی قضاة و... (تاریخ بیهقی ). اگر بفرمایی نزدیک وی روم . (تاریخ بیهقی ). از این چه خداوند فرمود و این نواخت تازه که ارزانی داشت سخت شادمانه شد. (تاریخ بیهقی ).
همه روز فرمایشان دار و برد
سواری و شور و سلیح و نبرد.
اسدی .
دیوت از راه ببرده ست مفرمای هلا
تات زیر شجر گوز بسوزند سپند.
ناصرخسرو.
دانی که خداوند نفرمود بجز حق
حق گوی و حق اندیش و حق آغاز و حق آور.
ناصرخسرو.
این هر سه را در وقت سیاست فرمودندی . (نوروزنامه ).
که فرمایدت کآشنای خسان شو؟
که گوید که هرای زر بر خر افکن ؟
خاقانی .
چو شه بشنید قول انجمن را
طلب فرمود کردن کوهکن را.
نظامی .
بفرمود اسب را زین برنهادن
صبا را مهد زرین برنهادن .
نظامی .
چو روزی چند از عشرت برآسود
چو سیر آمد ز عشرت کوچ فرمود.
نظامی .
به خردان مفرمای کاردرشت
که سندان نشاید شکستن به مشت .
سعدی .
هر آنکست كه به آزار خلق فرماید
عدوی مملکت است آن به کشتنش فرمای .
سعدی .
دایه ٔ ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپرورد. (گلستان ).
مرا روزازل کاری بجز رندی نفرمودند
هرآن قسمت که آنجا شد کم و افزون نخواهد شد.
حافظ.
|| نشستن . (ناظم الاطباء). در حالت احترام و بزرگداشت و در تداول عامه فعل امر این مصدر به کار رود. || به جای بسیاری از افعال از قبیل خوردن ، نوشیدن ،نشستن ، گفتن ، راه افتادن ، گرفتن و جز آن به زبان ادب در صیغه ٔ امر به کار رود. (یادداشت به خط مؤلف ). || کردن . (یادداشت به خط مؤلف ). در این معنی با کلمات دیگر ترکیب میشود:
-
آزار فرمودن ؛ آزار کردن . آزار دادن
: رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد؟
حافظ.
-
التفات فرمودن ؛ توجه کردن . لطف کردن
: ز چشم غمزده خون میرود ز حسرت آن
که او به گوشه ٔ چشم التفات فرماید.
سعدی .
-
تأدیب فرمودن ؛ تأدیب کردن یا امر به تأدیب کسی نمودن .
-
دعوت فرمودن ؛ دعوت کردن . خواندن
: به خلدم دعوت ای زاهد مفرمای
که این سیب زنخ زآن بوستان به .
حافظ.
-
عفو فرمودن ؛ عفو کردن . بخشیدن
: او را به زندان فرستادندی تا چون کسی شفاعت کردی عفو فرمودندی . (نوروزنامه ).
-
عقوبت فرمودن ؛ مجازات کردن یا امر کردن به مجازات کسی .
-
قبول فرمودن ؛ قبول کردن
:به صدر صاحب صاحبقران فرستادند
مگر به عین عنایت قبول فرماید.
سعدی .
-
مدد فرمودن ؛ مدد کردن . یاری کردن
: فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد.
حافظ.
-
ناز فرمودن ؛ ناز کردن . ناز فروختن
: ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده ای .
حافظ.
|| تجویز کردن پزشک
: با شراب کهن بدهند و بفرمایند دوید. ماده ٔ یرقان را به ادرار بیرون آرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || لطف و عنایت کردن . (ناظم الاطباء). اجازت دادن
: چه کند بنده ٔ مخلص که قبولش نکنند
ما حریصیم به خدمت تو نمی فرمایی .
سعدی .
|| گفتن . (یادداشت به خط مؤلف )
: بهر این فرموده است آن ذوفنون
رمز نحن الاَّخرون السابقون .
مولوی .
-
دشنام فرمودن ؛ بد گفتن . دشنام دادن
: اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را.
حافظ.
|| آمدن و رسیدن . (ناظم الاطباء). آمدن ورفتن . (غیاث ). || آوردن برای کسی .
-
مژده فرمودن ؛ مژده دادن
: ای معبر مژده ای فرما که دوشم آفتاب
در شکر خواب صبوحی هم وثاق افتاده بود.
حافظ.