فرود. [ ف ِ
/ف ُ ] (پیشوند، ق ) در پهلوی فرت
۞ ، پارسی باستان ظاهراً فروتا
۞ ، سنسکریت پروتا
۞ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نشیب و زیر و پائین . (برهان ). تحت . زیر. مقابل زبر و بر. (از یادداشت بخط مؤلف ). همواره بصورت ترکیب با افعال یا بهمراه حروف اضافه و یا بحالت اضافه با کلمات دیگر آید
: به پیغوله ای شد فرود از مهان
پر از درد بنشست خسته روان .
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3).
از آن سوی بیت المقدس فرود قله گور ایشان است . (مجمل التواریخ و القصص ).
فرود کاخ یکی بوستان چو باغ بهشت
هزار گونه در او شکل و تندس دلبر.
فرخی .
اخترفرود همت اویست و فضل او
برتر ز همت است و فزونتر هزاربار.
فرخی .
نصرت از کوهه ٔ زینت ، نه فرود است نه بر
دولت از گوشه ٔ تاجت ، نه فراز است نه باز.
منوچهری .
شعر استادان فرود ژاژهای خود نهم
سخت سخت آید خرد را اینکه منکر منکرم .
خاقانی .
ز سرگشتگی زیر چوگان چرخ
چه گویی ندانی فراز از فرود.
عطار.
-
برفرود ؛ سراشیب . باژگونه . و به کنایت روبنا بودی
: جهان جای خلاف و برفرود است
جز این مر مردمان را نیست کاری .
ناصرخسرو.
ترکیب ها:
-
فرودآرامیدن . فرودآرمیدن . فرودآرنده . فرودآمدن . فرودآمدنگاه . فرودآمده . فرودآوردن . فرودآورده . فرودآوریدن . فرودآویختن . فرودآینده . فرودافتادن . فرودافشردن . فرودافکندن . فرودخوردن . فرودرفتن . فرودشدن . فرودکردن . فرودگاه . فرودگرفتن . فرودنگریدن . فرودنگریستن . فرودین . رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود.
|| (اِ) ته . تک . قعر. غور. بن . عمق . (یادداشت بخط مؤلف ). || (ص ) سافل . مقابل فراز. (یادداشت بخط مؤلف ). || زیردست . مادون
: پس هرچه فرود از شاهان بودند وزیران و دستور خوانده اند. (مجمل التواریخ و القصص ). رجوع به فراز، فرا و مدخل های «فرو» و «فرود» شود.