فرهی . [ ف َرْ رَ ] (اِ) فره . فر. خوره . (یادداشت بخط مؤلف ). فرّ و شان و شوکت و شکوه و عظمت و افزونی داشتن . (برهان )
: به مردی ودانایی و فرهی
بزرگی و آیین شاهنشهی .
فردوسی .
همیشه به پیروزی و فرهی
کلاه بزرگی و تاج مهی .
فردوسی .
بدان تا رساند به شاه آگهی
که گرسیوز آمد ابا فرهی .
فردوسی .
سوی رومیه باز با فرهی
شد و کرد با کاروان همرهی .
اسدی .
-
بافرهی ؛ باشکوه . باعظمت . بافرّ
: چو آمد به کاووس شاه آگهی
که آمد سیاووش بافرهی .
فردوسی .
سوم هفته در جایگاه مهی
نشست اندر آرام بافرهی .
فردوسی .
-
فرهی دادن ؛ شکوه و پیروزی دادن
: چو پیروزگر فرهی دادمان
در بخت پیروز بگشادمان .
فردوسی .
|| (ص ) دارای افزونی . (ناظم الاطباء).