فسق . [ ف ِ ](ع مص ) گذاشتن حکم خدای تعالی . (منتهی الارب ). بیرون آمدن از فرمان خدای عز و جل . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). از فرمان خدای بیرون آمدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از اقرب الموارد). || بیرون آمدن از راه راستی . || جور و ستم کردن . || بیرون آمدن رطب از پوست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نابود کردن و انفاق کردن مال . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) نافرمانی . (منتهی الارب )
: دور ازفجور و فسق و بری از ریا و رو
شسته رسوم زرق و نبشته دو نیم وی !
منوچهری .
تا به پیشت یکی دگر فاسق
پیش بهتر رَوَدَت ْ فسق و فجور.
ناصرخسرو.
زاهد خود را از ظلمت فسق و فساد... برهانید. (کلیله و دمنه ).
به می ماند که می فسق است ز اول
میانه مستی و آخر خمار است .
خاقانی .
زهد شما و فسق ما چون همه حکم داور است
داورتان خدای بس اینهمه چیست داوری ؟
خاقانی .
|| کار بد. گناه . || زنا. (فرهنگ فارسی معین ). زناکاری . (منتهی الارب ).
-
فسق و فجور ؛ کار بد. گناه . ناپارسایی . (فرهنگ فارسی معین ).