اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فقاعی

نویسه گردانی: FQAʽY
فقاعی . [ ف ُ ] (ص نسبی ) این انتساب فقاع ساز و فقاع فروش را افاده کند. (سمعانی ). مویزآب فروش . آبجوفروش . (یادداشت مؤلف ). بوزه فروش و آنکه برف و دوشاب بفروشد. (آنندراج ) : در این میان مردی فقاعی - حاجب بگتغدی - رفته بود تا لختی یخ و برف آرد. (تاریخ بیهقی ).
نه از دروگر و از کفشگر خبر دارم
نه بر فقاعی و پالیزبان ثنا خوانم .

مسعودسعد.


یکی دکان فقاعی ار یابم
بدل شربت سه گانه خورم .

خاقانی .


روزی فقاعیی بود در جوار حضرت ... (انیس الطالبین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
اصفر فقاعی . [ اَف َ رِ ف ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زرد شدید. (از نشوءاللغة ص 104). اصفر فاقع. رجوع به اصفر فاقع شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.