اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فکر

نویسه گردانی: FKR
فکر. [ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) اندیشه . ج ، افکار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) :
من اندر چنین روز و چندین نیاز
به اندیشه در، گشته فکرم دراز.

فردوسی .


فکر و تدبیرش صرف نمیشود مگر در نگهبانی حوزه ٔ اسلام . (تاریخ بیهقی ).
- امثال :
فکر نان کن که خربوزه آب است ؛ دنبال اصل برو، کار باید از پایه درست باشد. (از یادداشتهای مؤلف ).
- از فکر افتادن ؛ از یاد رفتن :
ز شغل عشق نی کافر شناسد نی مسلمانم
ز فکر مؤمن افتادم ، ز یاد برهمن رفتم .

شفائی (از آنندراج ).


- به فکر رفتن ؛ متفکر شدن . اندیشه کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
- به فکر فرورفتن ؛ به فکر رفتن . (فرهنگ فارسی معین ).
- فکر چیزی کردن ؛ درصدد تهیه ٔ آن برآمدن . (یادداشت مؤلف ) :
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی .

حافظ.


|| حاجت . (از منتهی الارب ). و در این معنی به فتح اول افصح است . (از اقرب الموارد). || تردد قلب به نظر و تدبر به طلب معانی . (از اقرب الموارد). حرکت ذهن از مطلوب به مبادی و باز از مبادی به مطلوب ، و مراد از مبادی معلومات است . (یادداشت مؤلف ). || (مص ) اندیشیدن . (منتهی الارب ). اعمال نظر و تأمل در چیزی ، و گویند بهفتح اول مصدر و به کسر اسم است . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
فکر. [ ف ِ ک َ ] (ع اِ) ج ِ فکرة و فِکری ̍. (از اقرب الموارد). ج ِ فکرت . (فرهنگ فارسی معین ) : خدای در سر او همتی نهاد بزرگ چنانکه گنج به رن...
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مانز mānz (اوستایی: mānzdra) دیان dyān (سغدی) اندیشه، سگال segāl (دری)
کج فکر. [ ک َ ف ِ ] (ص مرکب )کج اندیش . ناراست اندیش . کجرای . رجوع به کجرای شود.
بی فکر. [ ف ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + فکر) بی اندیشه . لاابالی و کسی که در عواقب کارها فکر نکند و بی اندیشه و بی تدبیر. (ناظم الاطباء): فلان مرد...
هم فکر. [ هََ ف ِ ] (ص مرکب ) هم عقیده . هم اندیشه .
خوش فکر. [ خوَش ْ / خُش ْ ف ِ ] (ص مرکب ) آنکه با فکر خود اغلب اصابت بواقع میکند. آنکه صاحب اندیشه ٔ درست است . بافکر.
این دو واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: مانْز نو (مانز از اوستایی: مانز دَزوم= فکر + نو) مَئیت نو (مئیت از اوستایی: مَئیتی= فکر + نو) چینتانو (چین...
بنت فکر. [ ب ِ ت ُ ف ِ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به بنت الفکر شود.
کوته فکر. [ ت َه ْ ف ِ ] (ص مرکب ) کوتاه فکر. رجوع به کوتاه فکر شود.
روشن فکر. [ رَ / رُو ش َ ف ِ ] (ص مرکب ) آنکه دارای اندیشه ٔ روشن است . (فرهنگ فارسی معین ). || کسی که در امور با نظر باز و متجددانه نگرد ۞...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.