اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فکر

نویسه گردانی: FKR
فکر. [ ف ِ ک َ ] (ع اِ) ج ِ فکرة و فِکری ̍. (از اقرب الموارد). ج ِ فکرت . (فرهنگ فارسی معین ) :
خدای در سر او همتی نهاد بزرگ
چنانکه گنج به رنج است از آن ودل به فکر.

فرخی .


از که پرسی بجز از دل تو بد و نیک جسد
چون همی دانی کو معدن علم و فکر است .

ناصرخسرو.


یک همت تو حاصل گرداندم همم
یک فکرت تو زایل گرداندم فکر.

مسعودسعد.


مرگ یاران شنیدم از ره گوش
دلم امروز کشته ٔ فکر است .

خاقانی .


- فکر داشتن ؛ اندیشیدن . در فکر فرورفتن :
از این سرای بدر هیچ می نداند چیست
از آن سبب همه ساله به دل فکر دارد.

ناصرخسرو.


رجوع به فکرت شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
فکر. [ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) اندیشه . ج ، افکار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : من اندر چنین روز و چندین نیازبه اندیشه در، گشته فکرم درا...
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مانز mānz (اوستایی: mānzdra) دیان dyān (سغدی) اندیشه، سگال segāl (دری)
کج فکر. [ ک َ ف ِ ] (ص مرکب )کج اندیش . ناراست اندیش . کجرای . رجوع به کجرای شود.
بی فکر. [ ف ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + فکر) بی اندیشه . لاابالی و کسی که در عواقب کارها فکر نکند و بی اندیشه و بی تدبیر. (ناظم الاطباء): فلان مرد...
هم فکر. [ هََ ف ِ ] (ص مرکب ) هم عقیده . هم اندیشه .
خوش فکر. [ خوَش ْ / خُش ْ ف ِ ] (ص مرکب ) آنکه با فکر خود اغلب اصابت بواقع میکند. آنکه صاحب اندیشه ٔ درست است . بافکر.
این دو واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: مانْز نو (مانز از اوستایی: مانز دَزوم= فکر + نو) مَئیت نو (مئیت از اوستایی: مَئیتی= فکر + نو) چینتانو (چین...
بنت فکر. [ ب ِ ت ُ ف ِ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به بنت الفکر شود.
کوته فکر. [ ت َه ْ ف ِ ] (ص مرکب ) کوتاه فکر. رجوع به کوتاه فکر شود.
روشن فکر. [ رَ / رُو ش َ ف ِ ] (ص مرکب ) آنکه دارای اندیشه ٔ روشن است . (فرهنگ فارسی معین ). || کسی که در امور با نظر باز و متجددانه نگرد ۞...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.