اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قاضی

نویسه گردانی: QAḌY
قاضی . (ع ص ) قاض . نعت فاعلی از قضاء. داور. (فرهنگ نظام ). حکم کننده . (آنندراج ). حَکَم . فقیهی که مرافعات را موافق قوانین کلی شرع فیصله میکند. (فرهنگ نظام ). در اصطلاح فقه کسی است که میان مردم حکومت کند و در مورد اختلاف و نزاع ، فصل خصومت نماید. قاضی باید مکلف و مؤمن و عادل و عالم و مرد و حلال زاده و ضابط باشد. (یعنی نیروی حافظه داشته و فراموشکار نباشد). فتوای علماء برای قاضی کفایت نمیکند. (بلکه باید خود دارای ملکه ٔ اجتهاد باشد). و در زمان حضور امام (ع ) چاره ای جز رخصت از او نیست و با غیبت امام حکم فقیه جامع الشرائط نافذ است . (از تبصره ٔ علامه حلی در مبحث قضاء و شهادات فصل اول در صفات قاضی ) : نشست در مجلس عالی به حضور اولیاء دولت و دعوت و زعیمان و بزرگان پنهانیها و آشکارها و اعیان و قاضیان . (تاریخ بیهقی ص 311). چون کار عهد قرار گیرد قاضی ... از خان در خواهد تا آن شرحها و سوگندان را که در عهدنامه نبشته آمده است به تمامی بر زبان براند. (تاریخ بیهقی ).
نه سخن خوب و نه پند و نه علم
کس نه مزکی و نه قاضیستی .

ناصرخسرو.


گفت کسانی که کار ملک بی ایشان راست نتواند بود چنان که تخت بی چهارپایه نایستد. یکی از ایشان قاضی ... (کلیله و دمنه ).فردا چون قاضی بیاید گواهی چنانکه رسم است بده . (کلیله و دمنه ). قاضی را از این سخن شگفت آمد. (کلیله ودمنه ).
این مسخره با زن بسگالید و برفتند
تا جایگه قاضی با بانگ و علالا.

نجیبی .


خواهی به میان خلق قاضی باشی
باقی مانی گهی که ماضی باشی
بر خلق خدا حکم چنان کن که اگر
آن بر تو کند کسی تو راضی باشی .

مجدالدین نسفی .


ز گلپایگان رفت شخصی به اردو
که قاضی شود صدر راضی نمیشد.

میر عبدالحق .


سوی قاضی شد وکیل با نمک
گفت با قاضی شکایت یک بیک .

مولوی .


نه قاضیم نه مدرس نه محتسب نه فقیه
مرا چه کار که منع شرابخواره کنم .

حافظ.


- امثال :
تنها به قاضی رفته راضی برمیگردد :
هر آن کس کو رود تنها به قاضی
ز قاضی خرم آید گشته راضی .

عطار (بلبل نامه ).


در خانه ٔ قاضی گردو بسیار است اما بشمار است .
ریش قاضی احترام دیگر دارد .
زن راضی ، مرد راضی ، گور پدر قاضی .
شراب مفت را قاضی هم میخورد .
کلاه خود را قاضی کن .
گواه چست و قاضی سست .
مستوفی سند میخواهد و قاضی گواه .
همه کس را دندان به ترشی کند گردد و قاضیان را به شیرینی . (گلستان )
|| (اصطلاح فقهی ) کسی که نماز را به قضا میخواند. || وام گذار. مؤدی دین . دیان . (منتهی الارب ). اداکننده ٔ دین . (آنندراج ). || برآرنده و رواکننده ٔ حاجت : قاضی الحاجات یکی از نامهای خداست .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۶ ثانیه
قاضی دوانی . [ دَ / دَوْ وا ] (اِخ ) محمدبن اسعد یا سعدالدین اسعد کازرونی دوانی صدیقی یاخود نامش محمد اسعد پسر سعدالدین اسعد است . عبارات ارب...
پیاده ٔ قاضی . [ دَ / دِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مأمور احضار. ابومریم ۞ . فراش احضار قاضی : چون پیاده ٔ قاضی آمد این گواه که همی خوا...
اشنانی قاضی . [ اُ ی ِ ] (اِخ ) رجوع به اشنانی ابوالحسین شود.
زاماسب قاضی . (اِخ ) ژاماسب . یکی از قضات دوره ٔ ساسانی است که نامشان در کتاب ماذیگان هزار دادستان (گزارش هزار فتوای قضائی ) آمده است . (...
قاضی اسطخری . [ اِ طَ ] (اِخ ) حسن بن احمدبن زیدبن عیسی ، مکنی به ابوسعید. از اکابر فقهای شافعیان و رؤسای ایشان و قاضی قم بوده و چندی ع...
قاضی الجماعة. [ ضِل ْ ج َ ع َ ] (اِخ ) احمدبن عبدالرحمان بن محمد، مکنی به ابوجعفر و ابوالعباس و معروف به ابن مضا... رجوع به ابن مضاء ابوالع...
قاضی الحاجات . [ ضِل ْ ] (ع ص مرکب ) برآورنده ٔ نیازها. || (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . رجوع به قاضی حاجات شود.
قاضی الحرمین . [ ضِل ْ ح َ رَ م َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن عبداﷲ، مکنی به ابوالحسین و معروف به قاضی الحرمین . از اکابر فقهای حنفی قرن چهارم ...
قاضی ارجانی . [ اَرْ رَ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن حسین ، ملقب به ناصر یا ناصح الدین و مکنی به ابوبکر. رجوع به ابوبکر ناصح الدین و ارجانی ابوب...
قاضی ابوبکر. [ اَ ب َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالباقی . رجوع به ابوبکر محمدبن عبدالباقی شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.