اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قاقم

نویسه گردانی: QAQM
قاقم . [ ق ُ ] (ع اِ) ۞ حیوان کوچکی است نظیر سمور. در مقدمة الادب زمخشری قاقم را به فارسی آس ضبط کرده .(فرهنگ شاهنامه ص 209). حیوانی است از موش بزرگتر وسفید و دمش کوتاه و سر دم آن سیاه . پوستش بغایت سفید و ملایم باشد و از آن پوستین میسازند. (آنندراج ).
هو دویبة فی قدر الفار لها شعر ابیض ناعم . و منه یتخذ الفراء. و هو ابرد مزاجاً و ارطب من السنجاب و لذلک کان لونه البیاض و هو اعز قیمة من السنجاب . (صبح الاعشی ج 2ص 49) :
همان نافه ٔ مشک و موی سمور
ز سنجاب و قاقم ز کیمال و بور.

فردوسی .


ز سنجاب و قاقم ز موی سمور
ز گستردنیها ز کیمال و بور.

فردوسی .


ز پویندگان هر که مویش نکوست
بکشت و از ایشان برآهیخت پوست
چو سنجاب و قاقم چو روباه نرم
چهارم سمور است کش موی گرم .

فردوسی .


در دل روشن ز بهر مدح تو دارم
نوک قلم تیره چون سر دم قاقم .

مختاری .


به هر موئی که تندی داشت چون شیر
هزاران موی قاقم داشت در زیر.

نظامی .


راست میخواهی به چشم خارپشت
خارپشتی بهتر است از قاقمی .

سعدی .


|| پوستی باشد سفید و بغایت گرم میباشد و مردمان اکابر پوشند. (برهان ) :
ترک بلغاری است قاقم عارض و قندزمژه
من که باشم تا کمان او کشد بازوی من .

خاقانی .


کجا قاقمی یا حریری است نرم
بلرزد بر اندام ایشان ز شرم .

نظامی .


صبااز زلف و رویش حله پوش است
گهی قاقم گهی قندزفروش است .

نظامی .


آب ز نرمی شده قاقم نمای
طرفه بود قاقم سنجاب سای .

نظامی .


چنان تنگش کشیدی شه در آغوش
که کردی قاقمش را پرنیان پوش .

نظامی .


تا رباید کله قاقم برف از سر کوه
یزک تابش خورشید به یغما برخاست .

سعدی .


|| و کنایه از روز هم هست که به عربی یوم میگویند چنانکه شب را قندز، چه هرگاه گویند قاقم آورد و قندز آورد مراد آن باشد که روز آورد و شب آورد. (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
قاقم پوش . [ ق ُ ] (نف مرکب ) کنایه از سفیدپوش . (آنندراج ) : به صبح قاقم پوش و به شام اکسون باف به صلح آب فشان و به خشم آتشبار.عرفی (از ...
قاقم عارض . [ ق ُ رِ ] (ص مرکب ) سپیدرو و زیبا : ترک بلغاری است قاقم عارض و قندزمژه من که باشم تا کمان او کشد بازوی من .خاقانی .
قاقم نمای . [ ق ُ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) کنایه از سفیدنمای و روشن نمای باشد. (برهان ) (آنندراج ).
قاقم اندام . [ ق ُ اَ ] (ص مرکب ) کنایه از معشوق صبیح . (آنندراج ) : قاقم اندام را اشارت کردتا شود سوی پرده راه نورد.امیرخسرو (از آنندراج ).
دریای قاقم . [ دَرْ ی ِ ق ُ ] (اِخ ) بحرالقرزم . خزر. رجوع به خزر و بحرالقرزم ذیل بحر شود.
قاقم آوردن . [ ق ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) کنایت از روز آوردن . (آنندراج ).
قاقم انگشت نما. [ ق ُ م ِ اَ گ ُ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قاقمی که موی دراز بقدر انگشت دست دراز دارد. از شرح قران السعدین . (آ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.