قالب
نویسه گردانی:
QALB
قالب . [ ل ِ ] (ع اِ) نزد شعرای پارس جزء و رکن رانامند و این لفظ بلفظ قلب نیز استعمال شود. (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به جزء در همین لغت نامه شود.
واژه های همانند
۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) معروف به ابن غالب . مربی و مؤدب الراضی باﷲ خلیفه ٔ عباسی و برادرش هارون . رجوع به الاوراق محمدبن یحیی صولی چ مصر ...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابجر. در صحبت او اختلاف است . (منتهی الارب ).
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمد کاتب ، معروف به فَطِن . وی به عربی شعر می گفته و دیوان او 30 ورقه است . (ابن الندیم ).
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسود مسعودی . یکی از قاتلان فضل بن سهل ذوالریاستین . مؤلف حبیب السیر آرد: و چون به سرخس رسید روزی ذوالریاستین ب...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن جبرائیل الخرتنگی . رجوع به ابومنصور غالب ... شود.
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن الحارث العکلی ، مکنی به ابی حزام . از شعرای عرب که در زمان مهدی خلیفه ٔ عباسی میزیسته و در شعرش لغات غیرمستعمل ...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حکم مقفع. خال مأمون و یکی از قاتلان فضل بن سهل . در تاریخ گزیده آرد: روزی فضل بن سهل با یکی از ارکان دولت ما...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن خطاف القطان . ابوعفان تابعی است . رجوع به غالب بن قطان شود.
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن السعدی . مؤلف دستور الوزراء و الکتاب می گوید: فضل بن یحیی برمکی دستور داد که احمدبن سیار جرجانی در خوبی و بدی شع...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سلیمان . ابوصالح تابعی است .