قالب
نویسه گردانی:
QALB
قالب . [ ل ِ ] (ع اِ) نزد شعرای پارس جزء و رکن رانامند و این لفظ بلفظ قلب نیز استعمال شود. (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به جزء در همین لغت نامه شود.
واژه های همانند
۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عثمان الهمدانی . او را بیست ورقه شعر است . (ابن الندیم ).
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عطیة سرقسطی . وی استاد و اجازه دهنده ٔ ابوالوالید محمدبن عریب سرقسطی است . رجوع به الحلل السندسیه ج 2 ص 150 شود.
غالب . [ ل ِ ] (اِخ )ابن غلمون . این نام در یکی از سکه هایی که در طلیطله بدست آمده وجود دارد. (از الحلل السندسیة ص 391).
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن فرقد. محدث است . (ذکر اخبار اصبهان ص 149).
غالب . [ ل ِ ] (اِخ )ابن فهر. نهمین جدّ پیغمبر اکرم . (مجمل التواریخ و القصص ص 237). و رجوع به غالب نیای حضرت رسول شود.
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن قطان . تابعی است . (منتهی الارب ). رجوع به غالب بن خطاف ... شود.
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن قطیعة. از سلاله ٔ عدنان و جدی جاهلی است که عنتره و حطیئة از نسل او هستند. (اعلام زرکلی ص 757).
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن مساعدبن سعید الحسنی ، شریف مکه . او بعد ازمرگ برادرش سرور در سال (1202 هَ . ق .) امارت مکه یافت . عبداﷲبن سرور فرزن...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن مسعود از موالی هشام بن عبدالملک . کار او اذن گرفتن از هشام بود برای هر کس که می خواست او را ملاقات کند. (عقدالفری...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یوسف سالمی ، مکنی به ابومحمد. از مردم عالم مدینه ٔ سالم (از مدن اندلس ). وی عالم به فن اصول بود و چندی درسبته ...